استاد محمد تقی هادی زاده

بلاگ بازنشر فعالیت های علمی تربیتی استاد محمد تقی هادی زاده

استاد محمد تقی هادی زاده

بلاگ بازنشر فعالیت های علمی تربیتی استاد محمد تقی هادی زاده

طبقه بندی موضوعی

بسم الله الرحمن الرحیم

لیله القدر: قبل از هر چیز از شما به خاطر وقتی که دراختیار ما قرار دادید تشکر می‌کنیم؛ ابتدا بفرمایید که تألیفات استاد از چه ویژگی‌های متمایزی برخوردارند؟

بسم الله الرحمن الرحیم،  یکی از ویژگی‌های آثار مکتوب ایشان،  که خود ایشان هم به آن تصریح دارند، این است که کتاب‌ها خیلی خلاصه و گزیده است، یعنی بنای ایشان بر این نبوده که اگر نکته‌ای را دریافتند، از آن به تفصیل صحبت کنند؛ بلکه آنچه را که یافته بودند، سعی می‌کردند به طور فشرده و گُزیده بیان کنند. این یک ویژگی اصلی است که خود ایشان در مقدمة کتاب " انسان در دوفصل" به آن تصریح می‌کنند و همان جا توضیح می‌دهند که چرا این روش را انتخاب کرده‌اند.

ویژگی دوم این است که آثار مکتوب ایشان همراه با احتراز و اجتناب از نقد آراء دیگر است که باز در مقدمة کتاب " انسان در دوفصل" به آن اشاره می‌کنند. ایشان هیچ وقت در صدد نقد و به تعبیر خودشان؛ جرحِ رویکردها و آراء دیگری که درون دین وجود دارد نبودند. ممکن است آراء دانشمندان و اندیشمندان غربی را نقد بزنند؛ اما در صدد نقد کسانی که در درون مذهب، رأیی و رویکردی دارند، نبودند و اگر هم جایی خواستند به اینها بپردازند، به اشاره، مطلب را گذرانده‌اند.

 سومین ویژگی آثار ایشان که خودشان نیز بر این تصریح داشتند، این است که این کتاب‌ها برای کسانی نوشته شده که خودشان کار کرده‌اند، یعنی مخاطب عمدة کتاب‌های ایشان کسانی هستند که خودشان در رابطه با آن موضوع و مسئله مطالعاتی دارند و کارهایی را انجام داده‌اند. مثلاً ایشان کتاب "مسئولیت و سازندگی" را برای کسانی که در عرصة تربیت، کار کرده‌اند، تألیف کرده‌اند و همین طور آثار دیگرشان در حوزه‌های دیگر.

 ویژگی چهارم کتاب‌های ایشان نیز این است که این کتاب‌ها عمدتاً برای این نوشته شده است که یک جریان فکری را در فرد ایجاد کند و این جریان فکری، او را از گردنه‌های شبهات و مشکلات عبور دهد و در برابر غفلت‌ها و فتنه‌ها حفظ کند و به مقصد برساند. این ویژگیِ آخر باعث می‌شود که کتاب‌های معدودی از آثار ایشان برای مخاطبِ عام، قابل استفاده ‌باشند. کتابهای استاد، مخاطبی را می‌طلبند که مسأله ودرگیری ذهنی‌ای پیدا کرده باشد و بخواهد برای حل مشکلش مطالعه کند که در این صورت این کتاب‌ها به دردش خواهند خورد، کتاب‌هایی مثل "رشد "که در رابطه با سورة عصر نوشته شده‌اند و تا حدی کتاب "صراط" این ویژگی را دارند.

لیله القدر:  فرمودید که یکی از ویژگی‌های آثار ایشان این است که به صورت خلاصه و گزیده است؛ این خلاصه بودن و گزیده‌گفتن چه ویژگی‌ها و فوایدی دارد و انگیزة استاد از این خلاصه گویی چه بوده ‌است؟

استاد، انگیزة خودشان را در مقدمة کتاب "انسان در دوفصل" توضیح می‌دهند که حجم زیاد مطالب و فرصت کم باعث شده که به خلاصه نویسی رو بیاورند. همین مطلب را در رابطه با ادبیات هم می‌گفتند: برای اینکه من بتوانم حرف‌هایم را به دیگران منتقل کنم، باید از این ادبیات استفاده می‌کردم. داستان وقت زیادی می‌خواست و فرصت زیادی را می‌طلبید که این فرصت فراهم نبود؛ ولی شعر فرصت کمتری را می‌طلبید. لذا شعر را انتخاب کردم.

لیله القدر: یکی از دلایل گزیده‌گویی ایشان را  این دانستید که ایشان در صدد نقد نبودند؛ درحالی که ما وقتی  به کتاب‌های ایشان مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که خیلی جاها واقعاً اندیشه‌‍‌ها و مکاتب دیگر را نقد کرده‌اند،  به گونه‌ای که می‌شود تفاوت دیدگاه ایشان را با دیگران دید و انتقادهای ایشان را فهمید. علاوه بر این، ایشان پنج جلد کتاب در  نقد مکاتب فکری مختلف دارند؟!

عرض کردم در صدد نقد رویکردها وآراء درون مذهبی نبودند، یعنی در صدد نقد کسانی که در دین ما به عنوان صاحبان فکر مطرح‌اند، نبودند. مثلاً نسبت به این که دین از کجا شروع می‌شود، در صدد نقد آراءِ صاحبان فکر نبودند و فقط نظر خودشان را مطرح می‌کردندکه دین از انسان و انسان از تفکر وسؤال شروع می‌شود. در این حوزه، به نقد افراد دیگری که اندیشه‌ای را درون مذهب شیعه و اسلام مطرح کرده‌اند، نمی‌پردازند ، نه این که درصدد نقد مکاتب دیگر نباشند. بلکه ایشان یک رویکرد خاص به دین و نظام تربیتی دین و نظام معرفتی دین داشتند و بدون اینکه به نقد افکار دیگران بپردازند، اصل فکر را مطرح می‌کردند.

لیله القدر: مرحوم صفایی در جاهای مختلف به تفکیک بین فلسفه و عرفان مسلمین از فلسفه و عرفان اسلامی اشاره می‌کنند و محدودیت‌ها و اشکلات عرفان و فلسفه مسلمین را بیان می‌کنند. آیا در چنین مواردی به صورت طبیعی افراد  نقد نمی‌شوند؟

خیر؛ بحث افراد نیست،؛ در دوره‌ای که ایشان زندگی می‌کنند، صاحبان اندیشه‌ای هستند و در همین موضوعاتی که ایشان وارد شده‌اند، حرف‌هایی دارند؛ ولی استاد به نقد ایشان نمی‌پردازد. استاد بدون نقد دیگران، اصل حرف خودشان را مطرح می‌کنند، نظام تربیتی و نظام اخلاقی را مطرح می‌کنند. حتی در روش نقدشان نیز وقتی که می‌پردازند به اینکه چگونه باید نقد کرد و چرا باید نقد کرد و به ترتیب جلو می‌روند، کاری به دیگران ندارند که دیگران چگونه وارد شده‌اند، درست وارد شده‌اند یا نه! اما نقد در حد کلیات مانند: تفکیک عرفان اسلامی از عرفان مسلمین یا  فلسفه اسلامی از فلسفة مسلمین، مسلما باید بیان می‌شد. ایشان قائل بودند که باید بین فلسفة مسلمین و فلسفة اسلامی و همچنین بین عرفان اسلامی و عرفان مسلمین تفکیک شود.

لیله القدر: یکی از ویژگی‌های آثار استاد که شما ذکرکردید، این بود که مخاطب این کتاب‌ها کسی است که مسأله و درگیری فکری داشته باشد. وقتی که با این مسأله و دغدغه ذهنی سراغ کتاب می‌رود، مطالب را راحت می‌فهمد. این از یک نگاه دیگر نقطه ضعف محسوب می‌شود؛ چرا که  افرادی هم هستند که می‌گویند ما سراغ کتاب‌های آقای صفایی رفتیم و برای ما قابل استفاده نبود. اولاً چرا یک کتاب نباید خود، این درگیری را ایجاد کند و ثانیاً چرا نباید برای کل مخاطبین قابل استفاده باشد؟

البته باید با تحول شرایط به بحث نگاه کرد، دوره‌ای که ایشان کتاب‌ها را نوشتند، همین کتاب‌ها پل ارتباطی افراد با ایشان بودند؛ یعنی افراد کتاب‌ها را می‌دیدند و این کتاب‌ها باعث می‌شد درگیری فکری و جریان فکری در آنها ایجاد شود. مسائلی در ذهن این افراد مطرح می‌شد و این افراد به سراغ ایشان می‌آمدند. پس مشکل تحول شرایط را از این مسأله که نسل امروز با آن کتاب‌ها به دلیل اینکه برای مخاطب خاصی نوشته شده است، ارتباط برقرار نمی‌کند، باید تفکیک کرد. در آن دوره‌ای که ایشان این کتاب‌ها را نوشتند، خیلی راحت مورد مراجعه بوده و در حد گسترده‌ای هم افراد تهیه می‌کردند و می‌خواندند و یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها، کتاب‌های ایشان بود. به همین دلیل بیشترین مراجعات را داشتند. هیچ وقت نبود که ایشان مراجعه کننده نداشته باشند. زمانی می‌خواستم چند صفحه از «لمعه» را از ایشان درس بگیرم. ایشان گفتند: "می‌بینی که تمام وقت، رفت و آمد هست. اگر فرصتی دیدی که من وقت داشتم، همان موقع هرچند، ده دقیقه باشد بیا من برایت می‌گویم".

این همه مراجعه به ایشان به خاطر این کتاب‌ها بود، ارتباطات ایشان با افرادی که در شهرستان‌ها بودند، یک محدوده‌ای داشت ولی آنچه که بُرد زیادی داشت و به طور وسیع در جامعه پخش شده بود، کتاب‌ها بودند. پس این یک مسأله است که این کتاب‌ها آن زمان برای افرادی که مراجعه می‌کردند، قابل فهم و تأثیرگذار بود؛ یعنی شخصی که کتاب را می‌خواند، مسائلی برایش مطرح می‌شد، سؤالاتی برایش شکل می‌گرفت، آرام آرام به تفکری می‌رسید و ادامه می‌داد. این که الآن بعضی از افراد می‌گویند از کتابها نمی‌توانیم استفاده کنیم، مسألة دیگری است که جداگانه باید بررسی بشود که چه اتفاقی برای نسل‌ها افتاده که نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند!

پس این کتاب‌ها برای ایجاد جریان فکری نوشته شده و طبیعتاً مخاطب اولیه‌اش کسی است که ذهنش درگیری‌ها و مسائلی دارد؛ اما در عین حال به گونه‌ای هم نیست که اگر کسی خودش این کتاب‌ها را مطالعه کند، با مسائل فکری درگیر نشود.

لیله القدر:کتاب‌های استاد را چگونه باید خواند؟ با استاد؟ همراه با مربی؟ و یا چنانچه برخی می‌گویند اینها کافی نیستند؛ بلکه باید همراه با آنها سلوک داشت؟

با توجه به ویژگی‌های آثار ایشان که بیان کردم و دسته‌بندی مخاطب‌ها باید گفت که اگر مخاطب کسی است که در می‌خواهد جریان فکری پیدا کند، یا شما می‌خواهید در فردی جریان فکری ایجاد کنید، روش پیشنهاد دادن کتاب و ارجاع دادن به کتاب، روش خوبی نیست، یعنی برای کسی که امکان دارد با گفتگوی شفاهی مسائلش را حل کند، پیشنهاد دادن کتاب، روش مناسبی نیست. اما اگر مخاطب کسی است که گفتگوهایی کرده و جریان فکری در او شکل گرفته، برای تقویت بنیان‌های فکری‌اش و برای اینکه دست پُری داشته باشد،  خوب است به مطالعة کتاب زیر نظر مربی یا کسی که با او ارتباط دارد، بپردازد. البته می‌توانیم برای فردی که در یک شهر دور افتاده‌ای قرار گرفته و با کسی هم ارتباط ندارد، یا اینکه فرصت گفتگو با کسی را ندارد، کتاب معرفی کنیم؛ اما اینکه چه کتاب‌هایی را باید بخواند، در بحث سیر مطالعاتی باید گفتگو کرد.

اگر هم مخاطب گروهی هستند که می‌خواهند مطالعات موضوعی داشته باشند، یعنی می‌خواهند در عرصة تربیت، در مباحث کلامی، در مباحث تفسیری و یا بحث‌هایی که پیرامون شبهات هست و... سیر مطالعاتی داشته باشند، برای اینها می‌شود با توجه به موضوعی که در نظر دارند و با توجه به سطح آشنایی که با کتاب‌ها دارند، کتاب‌هایی را معرفی کنیم.  بنابراین اگر کسی مسأله جریان فکری را ندارد و مثلاً درباره «تربیت»، تحقیق می‌کند، می‌شود به او سیر مطالعاتی داد و کتاب‌ها را معرفی کرد تا خودش استفاده کند؛ اما همین شخص باید زمینه‌ها و مطالعاتی در آن عرصه داشته باشد؛ یعنی وقتی کسی می‌خواهد در مطالعات موضوعی مثلاً در عرصة تربیت وارد شود، اگر هیچ مطالعه‌ای در آن عرصه نداشته باشد، از کتاب‌های استاد نمی‌تواند استفاده کند، ولی اگر مطالعه داشته باشد، زمینه‌های استفاده برایش ‌فراهم می‌شود. این در واقع به آن نکته‌ای بر می‌گردد که گفتم این کتاب‌ها برای کسانی نوشته شده که مطالعاتی دارند.

در صورتی هم که افرادی، برخوردار از شرایط نبودند، استاد نداشتند، مربی نداشتند یا اینکه مطالعات لازم را نداشتند و به هر دلیلی ما خواستیم آنها را به کتاب ارجاع بدهیم، باید بدانند که این کتاب‌ها، کتاب‌هایی هستند که باید همراهشان راه رفت؛ یعنی اگر فردی کتاب "رشد" را می‌خواند،  باید مسأله‌ای را که در بخش اول مطرح می‌شود، بتواند برای خودش حلاجی کند و همراهش یک گام بردارد تا به گام بعدی برسد؛ وگرنه می‌شود یک شبه، چهار کتاب  از آثار ایشان را مطالعه کرد و رفت. ولی نتیجه‌اش این می‌شود که آخر کار چیزی در دست انسان نیست و فقط یک سری الفاظ را یاد گرفته است. پس اگر بنا شد کسی به خاطر شرایط خاصی با کتاب شروع کند، باید با کتاب‌ها حرکتی فکری داشته باشد؛ هر بخشی از کتاب را خودش حلاجی کند و بعد برود مرحلة بعد.

لیله القدر: چه ویژگی‌ای در کتاب‌های استاد هست که از کسی که کتاب را می‌خواند، این انتظار می‌رود تا یک حرکتی را همراه با کتاب شروع کند؛ چرا درباره کتابهای سایر اندیشمندان دینی این بحث مطرح نمی‌شود؟

گفتم کسی که می‌خواهد کتاب را مطالعه کند، نباید فقط بخواند و پیش برود؛ بلکه باید با کتاب راه برود. منظورم از اینکه با کتاب راه برود، این نبود که جریان فکری در او شکل بگیرد. منظورم این است که کتاب را باید بفهمد و خودش مرحله به مرحلة کتاب را طی کند. فرض کنید در کتاب "رشد" بحث سرمایه‌ها مطرح می‌شود و از این گفتگو می‌شود که انسان سرمایه‌هایی دارد؛ یک وقت ما می‌خوانیم: «انسان سرمایه‌هایی دارد» و عبور می‌کنیم؛ گاهی هم وقتی با این عبارت مواجه می‌شویم، در خودمان بررسی می‌کنیم که آیا واقعاً این طور هست یا نه؟ برای این کار از طریق راه‌هایی که ایشان مطرح می‌کنند، باید ببینیم این سرمایه‌ها در ما هست یا نیست؛ تا بفهمیم ایشان چه می‌گویند و بعد چگونه از اینجا به گام بعدی منتقل می‌شوند.

البته این بحث باعث نمی‌شود بگوییم که هرکس اینگونه مطالعه نکند، بی بهره می‌ماند. نه؛  چنین شخصی به هر حال بهره می‌برد؛ اما بهره‌ای حداقلی. اگر بخواهد بهرة بیشتری ببرد، باید این سیر را طی کند؛ وگرنه معلوم است هرکسی که کتاب‌های ایشان را می‌خواند، بالأخره دست کم حکایتی یادش می‌ماند و نکتة آن حکایت را دریافت می‌کند؛ اما تفاوتش با آثار دیگران این است که در آثار دیگر بزرگان معمولاً بنا بر توضیح و تفسیر است. اگر نکته‌ای را می‌گویند، اولا از دریچه‌های مختلف به آن نکته می‌پردازند و توضیح می‌دهند؛ ثانیا این نکته در آثار قبل از آنها هم سابقه دارد؛ یعنی مطلبی است که قبلاً هم از آن گفتگو شده است. این عوامل باعث می‌شود که ارتباط با کتاب راحت‌تر شود.

لیله القدر: منظور شما از اینکه فرد باید حرکتی را همراه با مطالعه کتاب شروع کند، این بود که مطالب را برای خود خوب هضم کند، بعد جلو برود؛ اما برخی از شاگردان استاد معتقدند همراه با کتاب باید سلوک و حرکت روحی داشت. معتقدند که این کتاب‌ها، آیات و بیّنات هستند و اگر کسی سلوکی و حرکتی نداشته باشد، نمی‌فهمد؛ همانطور که در قرآن آمده که بعضی افراد به خاطر این که حرکتی نداشته‌اند و «صمٌ بکمٌ عمیٌ» هستند، متوجه این آیات و بینات نمی‌شوند. نظر شما در این زمینه چیست؟

این نوع تعابیر و مبالغات بیش از این که مفید باشد، به این تفکر صدمه می‌زند و نیازی هم به مبالغه نیست. هیچ کس ادعا نمی‌کند که این فکر، آیات قرآن است. نه! بلکه بهره‌گیری از آیات قرآن است و طبیعتاً از آنجایی که برای نیازهای مخاطب نوشته شده است، هرکس به اندازة نیازی که می‌یابد بهره‌مند می‌شود. اگر در مسیرش پیش رفت و نیازهای بیشتری را پیدا کرد، طبیعتاً بهرة بیشتری خواهد برد. کسی که مثلاً یک کتاب فلسفی را شروع کرده و مطالعات فلسفی دارد، وقتی سؤال‌های سطح بالاتری پیدا می‌کند، می‌تواند پاسخ خود را از کتاب‌های فلسفه دریابد؛ اما کسی که به آن سطح نرسیده، هرچقدر هم کتاب بخواند، در آن حد جواب نمی‌گیرد. این یک قاعدة کلّی نسبت به همة اندیشه‌هاست . من چیزی به ذهنم نمی‌رسد که ایشان مثلاً در" روش نقد" یا در "صراط" مطلبی گفته‌اند که باید کسی یک سلوکی داشته باشد، تا آن را بفهمد. در بحث ”سلوک " هر کس که سالک است، آنچه را که در سلوکش می‌یابد، به بیانی می‌گوید تا فردی که سالک نبوده، بفهمد. این طور نیست که فهم مخاطب متوقف بر سلوک باشد. من در آثارشان چنین چیزی ندیده‌ام.

لیله القدر: با توجه به توضیحاتی که درباره چگونگی مطالعه کتابهای آقای صفایی دادید، سیر مطالعاتی پیشنهادی شما به چه شکل است؟

گفتیم که دو گروه در این زمینه وجود دارند: گروه اول کسانی که برای تقویت جریان فکری خود می‌خواهند آثار را مطالعه کنند. این تقویت بنیادها، هم برای خود شخص است تا آن جریان فکری که پیدا کرده، با عمقی از فهم همراه شود؛ و هم برای این است که اگر خواست این فکر را به دیگران منتقل کند، توشه‌ای داشته باشد.؛ گروه دوم هم افرادی هستند که مطالعات موضوعی دارند.

برای گروه اول اگر بخواهیم سیر مطالعاتی ارائه دهیم، می‌توانیم بگوییم از این کتابها به این ترتیب استفاده کنند: "رشد"، "نامة محمد"، "تفسیر سورة توحید"،  "حرکت" و " صراط".

اما درباره گروه دوم که می‌خواهند در عرصه‌های مختلف، مطالعاتی داشته باشند، به تفاوت آن عرصه‌ها، سیر مطالعاتی‌شان متفاوت خواهد بود. اگر کسی می‌خواهد در موضوع تربیت مطالعاتی داشته باشد، با توجه به اینکه چنین شخصی طبیعتا، خودش، در زمینة تربیت، پژوهش‌ها و مطالعاتی دارد، شاید مناسب باشد که سیر مطالعاتی را از کتاب "تربیت کودک" شروع کند و با کتاب "مسئولیت و سازندگی" و "انسان در دوفصل" ادامه دهد.

 البته چون نگاه ایشان به مباحث معرفتی و مباحث جهان‌بینی نیز یک نگاه تربیتی است، طبیعتاً آنچه در حوزة مباحث معرفتی و جهان‌بینی مطرح می‌کند، نیز قابل استفاده است. یعنی ایشان وقتی می‌خواهند مثلاً در " مسئولیت و سازندگی"، تربیت را از دو منظر علمی و عملی، گفتگو کنند، جهان بینی را مطرح می‌کنند که دقیقاً همان سیر فکری است که در کتاب‌های مختلف ایشان گفتگو شده است. لذا در این بخش می‌شود، از آثار دیگر ایشان هم استفاده کرد. یا اگر شخصی بخواهد در بحث رفتار و برخورد با روحیه‌ها تحقیقی داشته باشد، طبیعتاً می‌تواند از کتابی مثل کتاب "صراط" هم استفاده کند. این، سیر مطالعاتی در موضوع تربیت است.

در موضوع کلام اگر بخواهیم سیری را در نظر بگیریم، شاخص‌ترین اثر ایشان "روش نقد" است که در آن، مباحث به ترتیب مطرح شده‌اند. در این زمینه بعد از "روش نقد" کتابهای "از وحدت تا جدایی"، "نقدی بر هرمونوتیک"، "از معرفت دینی تا حکومت دینی" مطرح‌اند. همچنین در مباحثی که استاد، خیلی جزئی به آنها پرداخته‌اند، مانند: «امامت»، می‌توان به کتابهای "غدیر" یا "تو می آیی" مراجعه نمود.

درباره تفسیر هم، طبیعتاً سیر مطالعاتی همان شیوه‌ای است که خود ایشان شروع کرده‌اند؛ استاد از جزء سی‌ام قرآن به ترتیب به هفت یا هشت سوره‌ پرداخته‌اند که اینها مقدمه‌ای بر سورة بقره هستند. تفسیر سورة بقره از اجمال و اختصار در نوشتن برخوردار است.نکتة دیگری که سورة بقره دارد، این است که ایشان دربارة سورة بقره، بازنویسی انجام ندادند و فرصت این که در مرحلة دیگری خود ایشان برای چاپ، بازنویسی کنند یا اصلاحاتی انجام دهند، نبود. لذا آن کتاب با کاری که دوستان در مؤسسه انجام دادند، برای چاپ آماده شد. در کارهای تفسیری، ایشان در یک مرحله با یک گروهی گفتگو می‌کردند و جزوه‌ای تهیه می‌شد که بعدها خودشان این جزوه را بازنویسی و چاپ می‌کردند. بخشی از "تطهیر"های جزء سی‌ام  که در زمان حیات ایشان چاپ شده، به این نحو بوده است.

 اگر بخواهیم به بحث تفسیر، به عنوان یادگیری روش تفسیر و ادامه روش تفسیری ایشان نگاه کنیم، طبیعتاً در "روش برداشت از قرآن" و "مقدمة تطهیر یک"  گفتگوهایی شده که باید آنها را پیگیری کرد.

لیله القدر: سیری که اشاره کردید از کتاب "رشد" شروع می‌شود و با " نامة محمد" و "تطهیر سورة توحید" و "حرکت" و "صراط" ادامه دارد، بر اساس چه ملاکی این توصیه را می‌کنید؟

این سیر مطالعاتی، برای کسی در نظر گرفته می‌شود که تازه با اندیشه‌های استاد آشنا شده است. طبیعتا کتابی را باید معرفی کنید که هم ساده باشد؛ هم او بتواند با آن کتاب ارتباط برقرار کند؛ و هم درگیری ذهنی را با یک زبان ساده ایجاد کند تا بعد ازمطالعه آن، بتواند با کتاب‌های دیگر نیز ارتباط برقرار کند، کتاب "رشد" این ویژگی را دارد، یعنی از جایی شروع می‌کند که تقریباً همه می‌توانند ارتباط برقرار کنند. وقتی کتاب "رشد" این زمینه را فراهم کرد و فرد به آن جریان فکری رسید، در ادامه مناسب است " نامة محمد" خوانده شود. "نامة محمد" یک نگاه دیگری به جریان فکری می‌اندازد که تکمیل بحثِ شناخت سرمایه‌ها و مواجهه با نظام فکری است. در "تطهیر " سورة توحید از یکی از مباحث اساسی دین، گفتگو می‌شود؛ یعنی بحث اثبات وجود خدا و توحید که خیلی خوب از آن گفتگو شده است. لذا در ادامه می‌تواند به چنین بحثی بپردازد.

در کتاب "صراط" که نگاهی به سورة حمد است،  بحثِ روی آوردن به دین و مراحلی که در سلوک طی می‌شوند، مطرح می‌شود که بسیار قابل استفاده است. البته ممکن است کتاب "صراط " تا مراحل آخر آن، برای کسی که آغاز می‌کند، قابل استفاده نباشد، اما کلیّتش به درد می‌خورد.

 

لیله القدر: شما مهم‌ترین اثر یا آثار ایشان را کدام‌ها می‌دانید؟

آثار و مجموعة کتاب‌ها یک موضوع واحد ندارند تا بگوییم که فلان اثر مهم‌ترین است. در موضوع تربیت،"مسئولیت و سازندگی" یکی از مهم‌ترین آثار ایشان است؛ در بحث‌های کلامی، "روش نقد "مهم‌ترین است؛ در پاسخ به شبهات روز کتاب "ازمعرفت دینی تا حکومت دینی" مهمترین کتاب اوست.

لیله القدر: در بحث ویژگی‌های آثار استاد، اشاره کردید به اینکه بعضی از کتاب‌ها برای مخاطب عام نوشته شده، چند نمونه را ذکر بفرمایید؟

مجموعه کتابهای "دیداری تازه با قرآن" مانند: کتاب " رشد" و " صراط"، نسبت به کتابهایی مثل "روش نقد" و "مسئولیت و سازندگی" خیلی به مخاطب عام نزدیک‌تراند. کتابهای "تطهیر" تا حدی این ویژگی را دارند؛ یعنی موضوع کتابهای «تطهیر» بحث تخصصی نیست که حتماً برای افراد خاصی باشد. البته باز عرض می‌کنم که حتی همین کتابها نیز برای مخاطبی نوشته شده که یا دغدغة فکری دارد و نیاز دارد تا به قرآن مراجعه کند؛ یا اینکه دربارة یک موضوعی قبلاً مطالعاتی داشته و حالا می‌خواهد از اندیشه استاد هم استفاده کند. ولی در عین حال برای عموم هم قابل استفاده است.

لیله القدر: در پایان بفرمایید چه کار باید کرد تا نسبت به چهارچوب اندیشة استاد صفایی حائری، اشراف پیدا کنیم ؟

بعضی از اندیشمندان برای ارائه چهارچوب اندیشة خودشان اقدامی انجام نداده‌اند؛ طبیعتاً باید سراغ شاگردانشان یا کسانی که بر نظرات آنها اشراف دارند، رفت. یا اینکه خود آدم تسلطی بر آثار آنها پیدا کند و ساختار فکری و نظام فکری آنها را به دست بیاورد. اما برخی از اندیشمندان خودشان چهارچوب اندیشة خود را ارائه داده‌اند؛ در مورد این گروه کار آسان است. مرحوم صفایی جزء دسته اخیر هستند. ایشان، هم نظام فکری خود را ارائه داده‌اند؛ و هم در بعضی از کتاب‌هایشان، سیر فکری خود را ترسیم کرده‌اند و توضیح داده‌اند که این سیر از کجا شروع شد و چه جریانی پیدا کرد. لذا دست‌یافتن به نظام فکری ایشان خیلی مشکل نیست. آن چهارچوب کلی که خودشان ارائه داده‌اند، در آثارشان موجود است و نیاز به زحمت زیاد ندارد؛ اما چیزی که مهم‌تر از این کار است، این است که ما بتوانیم از آثار ایشان استفاده کنیم.

بعضی از نوشته‌ها طوری نوشته شده که بازکردن و فهم مطالب آنها نیاز به یک فهم عمیق دارد، آثار ایشان از این دسته‌اند. به عنوان مثال شما می‌بینید بزرگانی هستند که در فلسفه وکلام مطالب عمیق و دقیقی گفته‌اند؛ اما این مطالب سابقه‌ و پیشینه‌ای دارد و جزئی از یک جریان فکری است که فیلسوف عصر حاضر، حرفی را اضافه کرده که خود این سابقه، به فهم بهتر آن حرف کمک می‌کند. ولی در مورد آقای صفایی، این مسأله متفاوت است. اندیشه ایشان یک رویکرد کاملا متفاوت و جدید است که در کنار آن اختصار، کار را دشوار می‌کند ونتیجه‌اش شاید این شود که کسانی که با آثار ایشان ارتباط دارند، آن بهره‌ای را که باید، نمی‌برند. چون فکر می‌کنند که کتاب  را فهمیده‌اند؛ در حالی که کتاب خیلی جای کار دارد. مثلاً در بحث تربیت، کتاب "مسئولیت وسازندگی "و "انسان در دوفصل" خیلی جای کار دارند. واقعاً باید یک کار اساسی انجام شود؛ هم برای کسانی که می‌خواهند در این عرصه کار کنند و هم برای اینکه برای دیگران قابل استفاده باشد. یکی از دوستان نقل می‌کرد که استاد می‎گفت اگر قرار باشد کتاب "مسؤولیت و سازندگی" باز شود و به تفصیل بیان گردد، باید حجم بسیار زیادی از صفحات نوشته شود؛ این یعنی کتاب خیلی مختصر نوشته شده است. "روش نقد" نیز همینطور است.

یکی از ویژگی‌هایی که آثار ایشان دارد این است که نکاتی را گفته‌اند که کلیدی‌اند و باید به آن پرداخته شود؛ ولی این کار نشده است. لذا می‌طلبد تا دوستانی که ارتباط دارند، زمانی را به این کار اختصاص دهند؛ نه فقط برای اینکه آثار ایشان حفظ شود؛ بلکه برای اینکه جامعه بتواند استفاده کند و نیز برای اینکه خود افراد بتوانند بار علمی بگیرند و در جامعه نقش آفرین باشند. در عرصة تربیت، در عرصة مباحث کلامی، در مباحث اجتماعی و مباحثی که در تفسیر اشاره کرده‌اند، بحث‌های کلیدی زیادی هست. شاید بحث‌های کلیدی در آثار ایشان نسبت به دیگران خیلی زیاد باشد و خودشان به خاطر اینکه فرصت نبوده یا شرایط مناسب نبوده، به آنها نپرداخته‌ند. بنابراین برای طلبه‌هایی که اطلاعاتی در این زمینه دارند، بسیار اهمیت دارد که همتی بکنند و روی این آثار وقت بگذارند. این جدای از رسالت طلبگی‌شان نیست. کاملاً در راستای رسالت طلبگی آنهاست.

لیله القدر: از شما به خاطر وقتی که در اختیار ما قرار دادید، تشکر می‌کنیم.


راهبردها و راه کارهای تحول از نگاه مقام معظم رهبری(2)

یکی از افتهای طلاب جوان به انتظار دیگران نشستن است

خشت اول: قبل از شروع بحث اصلی،‌بفرمایید که چه مسائلی حوزه‌های علمیه شیعه را در این برهه از زمان، با مسئله تحول و ضرورت آن مواجه کرده است؟

ما اولاً با شرایطی روبرویم که با شرایط گذشته، تفاوتهایی بسیاری دارد؛ و ثانیاً با مسائلی مواجه‌ایم که با مسائل گذشته متفاوت است؛ علت اصلی روآوردن به تحول، همین تحول در شرایط و تحول در مسائل پیش روی ماست.

تحول در شرایط، به این معناست که امروزه، علم و فن‌آوری، تحول چشم‌گیری پیدا کرده و ارتباطات سریع و گسترده‌ای را در جوامع بشری به دنبال آورده که نتیجة آن، پیوستگی بسیار نزدیک جوامع است. در چنین فضایی تحولات و دگرگونی‌ها، مثل گذشته بطیء و کند نیست و با سرعت و شتاب زیادی اتفاق می‌افتد.

علت دوم روآوردن به تحول،‌ مسائل جدید است. روز به روز مکتبها و اندیشه‌های جدیدی مطرح می‌شوند که هر کدام مسائل جدیدی را مطرح می‌کنند. در گذشته، عمدتاًً مباحث کلامی ما، عهده‌دار پاسخگویی به موضوعات خاصی بودند که غالباً شبهه‌های تاریخی و کهن بودند که در هر روزگاری، در شکل و شمایل جدیدی مطرح می شدند؛  اما در شرایط فعلی، ما با مکاتب بشری نویی مواجه‌ایم که در گوشه و کنار عالم مطرح می‌شوند و مسائل نویی را به دنبال خود دارند.

علاوه بر این، با مسائلی نیز مواجه‌ایم که برخاسته از مطرح شدن حکومت دینی است؛ وقتی حکومت دینی مطرح می‌شود، فقه ما که در گذشته تنها به مسائل فردی می‌پرداخت و به مسائل اجتماعی توجه کمتری داشت، ناچار بایستی به مسائل اجتماعی توجه کمتری داشت، ناچار باید به مسائل اجتماعی بپردازدو مسئله مهمی که سابقة بحث از آنها، نزدیک به صفر است را پاسخگو باشد. امروز با تحقق حکومت دینی، ما نظام سیاسی، نظام اقتصادی، نظام قضایی و ... می‌خواهیم و این مسائل باعث می‌شود که ما به این نکته پی ببریم که حوزه، گوچه در گذشته پاسخ‌گو باشد و ناچار باید به تحول اندیشید.

بخش دیگری از مسائل، برخاسته از نگاه‌های تازه‌ به دین است؛ اگر در گذشته، فقط بحث از تمایز و تفاوت دینها و مسائل درون دینی مطرح بود، امروز در جامعة ما، متأثر از آنچه که در تاریخ گذشته غرب اتفاق افتاده،‌ نگاه‌های دیگری به دین می‌شود و از زاویة دیگری، خود دین مورد کنکاش و از سوی برخی جریانها، مورد هجوم قرار می‌گیرند؛ امروز، مسئله زبان دین، زبان قرآن و تجربة نبوی و این گونه مسائل را مطرح می‌کنند که همه برخاسته از یک نوع نگاه‌های تازه به دین است که در غرب مطرح شده و روشن فکران، آنها را به عرصة دین و فرهنگ کشور ما کشانده‌اند.

این دو عامل باعث تحول در نیازها می شوند. با تغییر شرایط و مسائل، نیازهایی که باید حوزه پاسخگو باشد هم تغییر می‌کند؛ نیازهای پژوهشی، آموزشی، فرهنگی و حتی نیازهای اجرایی که برای حوزه مطرح شده و پست‌هایی که باید امروز متولی آن،‌ دانش‌آموختگان حوزه باشند، با نیازهای گذشته فرق می‌کند.

خشت اول: به نظر شما، نظام تعلیم و تربیت کنونی حوزه تا چه حد در جهت برآوردن این نیازها شکل گرفته است؟

اگر وضعیت فعلی حوزه برای تربیت طلاب مطلوب را جهت پاسخگویی به نیازهای جدید بررسی کنیم، نارسایی‌های زیادی در وضعیت موجود می‌بینیم و همین مسئله ما را به ضرورت تحول در حوزه می‌رساند.

این نارسانی در وضعیت شرایط موجود، حتی اموری مانند گزینش و هدایت فکری طلاب را هم شامل می‌شود؛ اگر در گذشته، احتیاج نبود که انگیزة‌ متقاضیان ورود به حوزه،‌ دقیقاً مورد بررسی قرار بگیردو کار معرفتی و فکری زیادی در ابتدا به آنها انجام شود؛ ولی امروزه این‌طور نیست؛

امروز، انگیزه‌هایی که افراد را به سمت حوزه می آورد، متفاوت و متنوع است و در نتیجه، معرفت و انگیزه بعضی افراد که به سمت حوزه می‌آیند، معرفت و انگیزه‌ای نیست که بتواند بار سنگین مسئولیت و رسالت این تلاش فکری را به دوش بکشد؛ از این رو،‌ امروزه مانند گذشته نمی‌شود در همان مرحلة اول، طلاب را به کلاس‌های ادبیات، منطق، فقه و اصول فرستاد و مطمئن بود که اینها هیچ مسئله‌ای ندارد.

باید از همان ابتدا، نه به قصد مردود کردن آنها که با انگیزه‌های نامناسب آمده‌اند، بلکه به قصد هدایت و ارتقاء انگیزه‌ها، باید با آنها کار شود.

آموزش ما نیز، از جهت فراهم آوردن فرصت‌های متناسب برای رساندن طلبه به وضعیت مطلوب، وضعیت مناسبی ندارد. آموزش امروز حوزه، آموزشی نیست که بتواند در حداقل زمان، توانایی‌ها، مهارت‌ها و آگاهی‌های لازم را برای یک طلبه فراهم کند. امروز اگر طلبه خیلی کوشا هم باشد و درسهای حوزه را هم خوب بخواند، اگر خودش کار مطالعاتی و جنبی انجام ندهد و انگیزه‌هایش او را به سمت دیگری نبرد، آنچه که در حوزه می‌خواند، با آنچه که در جامعه از او انتظار می‌رود، چندان تناسبی ندارد! این نشان می دهد که آموزش و برنامه‌های دیگر ما، با شرایط فعلی هماهنگ نیست و طلبه را به سطح مطلوبی از آگاهی و مهارت نمی‌رساند.

در مسئلة‌ هدایت و تقویت و ایجاد فرصت برای سیر اخلاقی طلاب هم، این مشکل را داریم؛ یعنی الان گرچه بر وضعیت دروس و اموزشهای علمی ما از حیث استاد و برنامه و.... نظارتی هست، ولی بر سیر تربیتی و اخلاقی طلاب، چندان نظارتی نیست و نه تنها نظارتی نیست، بلکه اصلاً یک روند آموزشی خاصی وجود ندارد که بتواند طلبه را در مسیری قرار دهد که از جهت اخلاقی، سیر مناسبی کند. متأسفانه ما عمدتاً در مباحث اخلاقی، به یک سری مواعظ اکتفا کرده‌ایم.

با توجه به نکاتی که عرض شد، قلمرو تحول و محدوده و گستره‌ای که تحول باید در آن اتفاق بیفتد، روشن می‌شود؛ یعنی آموزش و پرورش و ارشاد و تربیت طلاب و مدیریت سازمان حوزه، همه باید متحول شود. اگر این طور به تحول نگاه کردیم، نمی‌توانیم فقط سازمان مدیریت حوزه یا فقط بخشی مانند کتابها یا روشهای آموزشی را متحول کنیم؛ بلکه مجموعه آنچه که به حوزه منسوب است، از سازمان مدیریت حوزه تا آموزش و پرورش و تربیت و تبلیغ، نیاز به تغییر و تحول اساسی دارد.

 

خشت اول: طلابی که می‌توانند در این برهه از تاریخ حوزه، نقش خود را به خوبی ایفا نمایند، چه شاخصه‌هایی دارند؟

کسی که طلبه‌گی را بر اساس یک نگاه ساده و با دیدن بزرگان و اشخاص دست پرودة حوزه انتخاب کند و به سمت حوزه بیاید، نمی تواند بار رسالت حوزه را به دوش بگیرد. طلبه‌ای هم که بر اساس نبودن امکان تحصیل در جای دیگر، به حوزه آمده، نمی تواند باری را بردارد. این نگاه باعث می‌شود ما در روی‌آوری طلبه‌ها به سمت حوزه، دقت بیشتری کنیم و آنچه که مطلوب است را ترسیم کرده و سعی کنیم افرادی که به حوزه می‌آیند را به سطح مطلوب در شناخت و انگیزه برسانیم.

مطلوب این است که طلبه با توجه به شناخت جامع از خود و وضعیت جامعه و تمام فرصت های تحصیلی دیگر، بر اساس یک معیار مناسب، طلبگی را انتخاب کند.

طلبه‌ای که فرصتهای دیگر را ندیده و چشم بسته سراغ حوزه آمده، فردا که بیدار می شود و فرصت‌هایی که داشته را می‌فهمد، ضربه می‌خورد و همین داستانی می‌شود که در بخش زیادی از طلاب نوجوان و جوان، بعد از سه یا چهار سال با اشتیاق درس خواندن می‌بینیم؛ آرام‌آرام  که به سن بالاتری می‌رسند و می‌بینند به چه جاهایی می‌توانستند بروند که نرفته‌اند، دچار یک نوع افسردگی، نگرانی و گاهی احساس بی‌فایدگی می‌شوند.

بنابراین، در مرحلة اول،‌ باید با شناخت و معرفت نسبت به خود، نسبت به شرایط جامعه و نسبت به تمام فرصت‌هایی که برای او هست، و بر اساس معیاری درست، طلبگی را انتخاب کند. اگر این را طلبه‌ای که وارد حوزه می شود نداشته باشد، ما باید برای او فراهم کنیم؛ یعنی فرصتی را برای او ایجاد کنیم که او با این مسائل مواجه شود و بعد به انتخاب برسد؛ او را راهنمایی کنیم و گفتگوهایی با او داشته باشیم که خودش به معیار انتخاب برسد.

مسئله بعدی این است که طلبه‌ای که به حوزه می‌آید، باید مشکلات، آفات و آسیب‌های راه را بداند. طلب‌ه‌ای که با چشم بسته می‌آید و فکر می‌کند همه چیز روبه راه است، بعد از مشغول شدن به تحصیل، آرام‌آرام متوجه می‌شود که کجاست، و بعد می‌بیند که استاد مشکل دارد، کتاب مشکل دارد، ‌مباحث دارد، نظام آموزشی و نظام اداری مشکل دارد، جایگاه طلبه در جامعه مشکل دارد و تازه وقتی در جامعه به عنوان طلبه شناخته شد، مشکلاتش شروع می‌شود. باید از ابتدا، با مشکلات، آفات و آسیبها آشنا شود. این دو نکته مهمی است که در مرحلة اول و در انتخاب طلبگی، باید برای طلبه‌ای که می‌خواهد در این گذار ـ یعنی در عبور از وضعیت فعلی به وضعیت مطلوب ـ موفق باشد، اتفاق بیفتد.

دومین مرحله، دوره ‌تحصیلی  است؛ اگر طلبه مسیر را هم درست انتخاب کرد،‌ در دوره ‌تحصیلی باید هدفمند باشد؛ نباید همه چیز را به حوزه واگذار کند که مثلاً 10 پایه تعریف کرده‌اند و فقط این درسها را بخواند. در قالب موارد، می‌بینید که طلبه‌ها حتی تصور درستی هم از همین درسها و پایه‌ها ندارند و آرام آرام به هر پایه‌ای که می‌رسند، می‌فهمند که آن پایه چیست.

این هدفمندی، بر اساس آن معرفت و معیاری که گفتم، باید برای طلبه روشن شود. اگر به این هدف برسد که کار طلبه و رسالت دانش‌آموختة‌ حوزه تربیت و ارشاد مردم است، می‌تواند به گام دوم برسد و برای خود برنامه ریزی کند؛‌ پس اولین گامی که طلبه باید ریشه‌دار و عمیق بردارد، هدفمندی است. هدف خود را مشخص کند و بعد باید بر اساس این هدف، برنامه داشته باشد.

بسم الله الرحمن الرحیم

لیله القدر: قبل از هر چیز از شما به خاطر وقتی که دراختیار ما قرار دادید تشکر می‌کنیم؛ ابتدا بفرمایید که تألیفات استاد از چه ویژگی‌های متمایزی برخوردارند؟

بسم الله الرحمن الرحیم،  یکی از ویژگی‌های آثار مکتوب ایشان،  که خود ایشان هم به آن تصریح دارند، این است که کتاب‌ها خیلی خلاصه و گزیده است، یعنی بنای ایشان بر این نبوده که اگر نکته‌ای را دریافتند، از آن به تفصیل صحبت کنند؛ بلکه آنچه را که یافته بودند، سعی می‌کردند به طور فشرده و گُزیده بیان کنند. این یک ویژگی اصلی است که خود ایشان در مقدمة کتاب " انسان در دوفصل" به آن تصریح می‌کنند و همان جا توضیح می‌دهند که چرا این روش را انتخاب کرده‌اند.

ویژگی دوم این است که آثار مکتوب ایشان همراه با احتراز و اجتناب از نقد آراء دیگر است که باز در مقدمة کتاب " انسان در دوفصل" به آن اشاره می‌کنند. ایشان هیچ وقت در صدد نقد و به تعبیر خودشان؛ جرحِ رویکردها و آراء دیگری که درون دین وجود دارد نبودند. ممکن است آراء دانشمندان و اندیشمندان غربی را نقد بزنند؛ اما در صدد نقد کسانی که در درون مذهب، رأیی و رویکردی دارند، نبودند و اگر هم جایی خواستند به اینها بپردازند، به اشاره، مطلب را گذرانده‌اند.

 سومین ویژگی آثار ایشان که خودشان نیز بر این تصریح داشتند، این است که این کتاب‌ها برای کسانی نوشته شده که خودشان کار کرده‌اند، یعنی مخاطب عمدة کتاب‌های ایشان کسانی هستند که خودشان در رابطه با آن موضوع و مسئله مطالعاتی دارند و کارهایی را انجام داده‌اند. مثلاً ایشان کتاب "مسئولیت و سازندگی" را برای کسانی که در عرصة تربیت، کار کرده‌اند، تألیف کرده‌اند و همین طور آثار دیگرشان در حوزه‌های دیگر.

 ویژگی چهارم کتاب‌های ایشان نیز این است که این کتاب‌ها عمدتاً برای این نوشته شده است که یک جریان فکری را در فرد ایجاد کند و این جریان فکری، او را از گردنه‌های شبهات و مشکلات عبور دهد و در برابر غفلت‌ها و فتنه‌ها حفظ کند و به مقصد برساند. این ویژگیِ آخر باعث می‌شود که کتاب‌های معدودی از آثار ایشان برای مخاطبِ عام، قابل استفاده ‌باشند. کتابهای استاد، مخاطبی را می‌طلبند که مسأله ودرگیری ذهنی‌ای پیدا کرده باشد و بخواهد برای حل مشکلش مطالعه کند که در این صورت این کتاب‌ها به دردش خواهند خورد، کتاب‌هایی مثل "رشد "که در رابطه با سورة عصر نوشته شده‌اند و تا حدی کتاب "صراط" این ویژگی را دارند.

لیله القدر:  فرمودید که یکی از ویژگی‌های آثار ایشان این است که به صورت خلاصه و گزیده است؛ این خلاصه بودن و گزیده‌گفتن چه ویژگی‌ها و فوایدی دارد و انگیزة استاد از این خلاصه گویی چه بوده ‌است؟

استاد، انگیزة خودشان را در مقدمة کتاب "انسان در دوفصل" توضیح می‌دهند که حجم زیاد مطالب و فرصت کم باعث شده که به خلاصه نویسی رو بیاورند. همین مطلب را در رابطه با ادبیات هم می‌گفتند: برای اینکه من بتوانم حرف‌هایم را به دیگران منتقل کنم، باید از این ادبیات استفاده می‌کردم. داستان وقت زیادی می‌خواست و فرصت زیادی را می‌طلبید که این فرصت فراهم نبود؛ ولی شعر فرصت کمتری را می‌طلبید. لذا شعر را انتخاب کردم.

لیله القدر: یکی از دلایل گزیده‌گویی ایشان را  این دانستید که ایشان در صدد نقد نبودند؛ درحالی که ما وقتی  به کتاب‌های ایشان مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که خیلی جاها واقعاً اندیشه‌‍‌ها و مکاتب دیگر را نقد کرده‌اند،  به گونه‌ای که می‌شود تفاوت دیدگاه ایشان را با دیگران دید و انتقادهای ایشان را فهمید. علاوه بر این، ایشان پنج جلد کتاب در  نقد مکاتب فکری مختلف دارند؟!

عرض کردم در صدد نقد رویکردها وآراء درون مذهبی نبودند، یعنی در صدد نقد کسانی که در دین ما به عنوان صاحبان فکر مطرح‌اند، نبودند. مثلاً نسبت به این که دین از کجا شروع می‌شود، در صدد نقد آراءِ صاحبان فکر نبودند و فقط نظر خودشان را مطرح می‌کردندکه دین از انسان و انسان از تفکر وسؤال شروع می‌شود. در این حوزه، به نقد افراد دیگری که اندیشه‌ای را درون مذهب شیعه و اسلام مطرح کرده‌اند، نمی‌پردازند ، نه این که درصدد نقد مکاتب دیگر نباشند. بلکه ایشان یک رویکرد خاص به دین و نظام تربیتی دین و نظام معرفتی دین داشتند و بدون اینکه به نقد افکار دیگران بپردازند، اصل فکر را مطرح می‌کردند.

لیله القدر: مرحوم صفایی در جاهای مختلف به تفکیک بین فلسفه و عرفان مسلمین از فلسفه و عرفان اسلامی اشاره می‌کنند و محدودیت‌ها و اشکلات عرفان و فلسفه مسلمین را بیان می‌کنند. آیا در چنین مواردی به صورت طبیعی افراد  نقد نمی‌شوند؟

خیر؛ بحث افراد نیست،؛ در دوره‌ای که ایشان زندگی می‌کنند، صاحبان اندیشه‌ای هستند و در همین موضوعاتی که ایشان وارد شده‌اند، حرف‌هایی دارند؛ ولی استاد به نقد ایشان نمی‌پردازد. استاد بدون نقد دیگران، اصل حرف خودشان را مطرح می‌کنند، نظام تربیتی و نظام اخلاقی را مطرح می‌کنند. حتی در روش نقدشان نیز وقتی که می‌پردازند به اینکه چگونه باید نقد کرد و چرا باید نقد کرد و به ترتیب جلو می‌روند، کاری به دیگران ندارند که دیگران چگونه وارد شده‌اند، درست وارد شده‌اند یا نه! اما نقد در حد کلیات مانند: تفکیک عرفان اسلامی از عرفان مسلمین یا  فلسفه اسلامی از فلسفة مسلمین، مسلما باید بیان می‌شد. ایشان قائل بودند که باید بین فلسفة مسلمین و فلسفة اسلامی و همچنین بین عرفان اسلامی و عرفان مسلمین تفکیک شود.

لیله القدر: یکی از ویژگی‌های آثار استاد که شما ذکرکردید، این بود که مخاطب این کتاب‌ها کسی است که مسأله و درگیری فکری داشته باشد. وقتی که با این مسأله و دغدغه ذهنی سراغ کتاب می‌رود، مطالب را راحت می‌فهمد. این از یک نگاه دیگر نقطه ضعف محسوب می‌شود؛ چرا که  افرادی هم هستند که می‌گویند ما سراغ کتاب‌های آقای صفایی رفتیم و برای ما قابل استفاده نبود. اولاً چرا یک کتاب نباید خود، این درگیری را ایجاد کند و ثانیاً چرا نباید برای کل مخاطبین قابل استفاده باشد؟

البته باید با تحول شرایط به بحث نگاه کرد، دوره‌ای که ایشان کتاب‌ها را نوشتند، همین کتاب‌ها پل ارتباطی افراد با ایشان بودند؛ یعنی افراد کتاب‌ها را می‌دیدند و این کتاب‌ها باعث می‌شد درگیری فکری و جریان فکری در آنها ایجاد شود. مسائلی در ذهن این افراد مطرح می‌شد و این افراد به سراغ ایشان می‌آمدند. پس مشکل تحول شرایط را از این مسأله که نسل امروز با آن کتاب‌ها به دلیل اینکه برای مخاطب خاصی نوشته شده است، ارتباط برقرار نمی‌کند، باید تفکیک کرد. در آن دوره‌ای که ایشان این کتاب‌ها را نوشتند، خیلی راحت مورد مراجعه بوده و در حد گسترده‌ای هم افراد تهیه می‌کردند و می‌خواندند و یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها، کتاب‌های ایشان بود. به همین دلیل بیشترین مراجعات را داشتند. هیچ وقت نبود که ایشان مراجعه کننده نداشته باشند. زمانی می‌خواستم چند صفحه از «لمعه» را از ایشان درس بگیرم. ایشان گفتند: "می‌بینی که تمام وقت، رفت و آمد هست. اگر فرصتی دیدی که من وقت داشتم، همان موقع هرچند، ده دقیقه باشد بیا من برایت می‌گویم".

این همه مراجعه به ایشان به خاطر این کتاب‌ها بود، ارتباطات ایشان با افرادی که در شهرستان‌ها بودند، یک محدوده‌ای داشت ولی آنچه که بُرد زیادی داشت و به طور وسیع در جامعه پخش شده بود، کتاب‌ها بودند. پس این یک مسأله است که این کتاب‌ها آن زمان برای افرادی که مراجعه می‌کردند، قابل فهم و تأثیرگذار بود؛ یعنی شخصی که کتاب را می‌خواند، مسائلی برایش مطرح می‌شد، سؤالاتی برایش شکل می‌گرفت، آرام آرام به تفکری می‌رسید و ادامه می‌داد. این که الآن بعضی از افراد می‌گویند از کتابها نمی‌توانیم استفاده کنیم، مسألة دیگری است که جداگانه باید بررسی بشود که چه اتفاقی برای نسل‌ها افتاده که نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند!

پس این کتاب‌ها برای ایجاد جریان فکری نوشته شده و طبیعتاً مخاطب اولیه‌اش کسی است که ذهنش درگیری‌ها و مسائلی دارد؛ اما در عین حال به گونه‌ای هم نیست که اگر کسی خودش این کتاب‌ها را مطالعه کند، با مسائل فکری درگیر نشود.

لیله القدر:کتاب‌های استاد را چگونه باید خواند؟ با استاد؟ همراه با مربی؟ و یا چنانچه برخی می‌گویند اینها کافی نیستند؛ بلکه باید همراه با آنها سلوک داشت؟

با توجه به ویژگی‌های آثار ایشان که بیان کردم و دسته‌بندی مخاطب‌ها باید گفت که اگر مخاطب کسی است که در می‌خواهد جریان فکری پیدا کند، یا شما می‌خواهید در فردی جریان فکری ایجاد کنید، روش پیشنهاد دادن کتاب و ارجاع دادن به کتاب، روش خوبی نیست، یعنی برای کسی که امکان دارد با گفتگوی شفاهی مسائلش را حل کند، پیشنهاد دادن کتاب، روش مناسبی نیست. اما اگر مخاطب کسی است که گفتگوهایی کرده و جریان فکری در او شکل گرفته، برای تقویت بنیان‌های فکری‌اش و برای اینکه دست پُری داشته باشد،  خوب است به مطالعة کتاب زیر نظر مربی یا کسی که با او ارتباط دارد، بپردازد. البته می‌توانیم برای فردی که در یک شهر دور افتاده‌ای قرار گرفته و با کسی هم ارتباط ندارد، یا اینکه فرصت گفتگو با کسی را ندارد، کتاب معرفی کنیم؛ اما اینکه چه کتاب‌هایی را باید بخواند، در بحث سیر مطالعاتی باید گفتگو کرد.

اگر هم مخاطب گروهی هستند که می‌خواهند مطالعات موضوعی داشته باشند، یعنی می‌خواهند در عرصة تربیت، در مباحث کلامی، در مباحث تفسیری و یا بحث‌هایی که پیرامون شبهات هست و... سیر مطالعاتی داشته باشند، برای اینها می‌شود با توجه به موضوعی که در نظر دارند و با توجه به سطح آشنایی که با کتاب‌ها دارند، کتاب‌هایی را معرفی کنیم.  بنابراین اگر کسی مسأله جریان فکری را ندارد و مثلاً درباره «تربیت»، تحقیق می‌کند، می‌شود به او سیر مطالعاتی داد و کتاب‌ها را معرفی کرد تا خودش استفاده کند؛ اما همین شخص باید زمینه‌ها و مطالعاتی در آن عرصه داشته باشد؛ یعنی وقتی کسی می‌خواهد در مطالعات موضوعی مثلاً در عرصة تربیت وارد شود، اگر هیچ مطالعه‌ای در آن عرصه نداشته باشد، از کتاب‌های استاد نمی‌تواند استفاده کند، ولی اگر مطالعه داشته باشد، زمینه‌های استفاده برایش ‌فراهم می‌شود. این در واقع به آن نکته‌ای بر می‌گردد که گفتم این کتاب‌ها برای کسانی نوشته شده که مطالعاتی دارند.

در صورتی هم که افرادی، برخوردار از شرایط نبودند، استاد نداشتند، مربی نداشتند یا اینکه مطالعات لازم را نداشتند و به هر دلیلی ما خواستیم آنها را به کتاب ارجاع بدهیم، باید بدانند که این کتاب‌ها، کتاب‌هایی هستند که باید همراهشان راه رفت؛ یعنی اگر فردی کتاب "رشد" را می‌خواند،  باید مسأله‌ای را که در بخش اول مطرح می‌شود، بتواند برای خودش حلاجی کند و همراهش یک گام بردارد تا به گام بعدی برسد؛ وگرنه می‌شود یک شبه، چهار کتاب  از آثار ایشان را مطالعه کرد و رفت. ولی نتیجه‌اش این می‌شود که آخر کار چیزی در دست انسان نیست و فقط یک سری الفاظ را یاد گرفته است. پس اگر بنا شد کسی به خاطر شرایط خاصی با کتاب شروع کند، باید با کتاب‌ها حرکتی فکری داشته باشد؛ هر بخشی از کتاب را خودش حلاجی کند و بعد برود مرحلة بعد.

لیله القدر: چه ویژگی‌ای در کتاب‌های استاد هست که از کسی که کتاب را می‌خواند، این انتظار می‌رود تا یک حرکتی را همراه با کتاب شروع کند؛ چرا درباره کتابهای سایر اندیشمندان دینی این بحث مطرح نمی‌شود؟

گفتم کسی که می‌خواهد کتاب را مطالعه کند، نباید فقط بخواند و پیش برود؛ بلکه باید با کتاب راه برود. منظورم از اینکه با کتاب راه برود، این نبود که جریان فکری در او شکل بگیرد. منظورم این است که کتاب را باید بفهمد و خودش مرحله به مرحلة کتاب را طی کند. فرض کنید در کتاب "رشد" بحث سرمایه‌ها مطرح می‌شود و از این گفتگو می‌شود که انسان سرمایه‌هایی دارد؛ یک وقت ما می‌خوانیم: «انسان سرمایه‌هایی دارد» و عبور می‌کنیم؛ گاهی هم وقتی با این عبارت مواجه می‌شویم، در خودمان بررسی می‌کنیم که آیا واقعاً این طور هست یا نه؟ برای این کار از طریق راه‌هایی که ایشان مطرح می‌کنند، باید ببینیم این سرمایه‌ها در ما هست یا نیست؛ تا بفهمیم ایشان چه می‌گویند و بعد چگونه از اینجا به گام بعدی منتقل می‌شوند.

البته این بحث باعث نمی‌شود بگوییم که هرکس اینگونه مطالعه نکند، بی بهره می‌ماند. نه؛  چنین شخصی به هر حال بهره می‌برد؛ اما بهره‌ای حداقلی. اگر بخواهد بهرة بیشتری ببرد، باید این سیر را طی کند؛ وگرنه معلوم است هرکسی که کتاب‌های ایشان را می‌خواند، بالأخره دست کم حکایتی یادش می‌ماند و نکتة آن حکایت را دریافت می‌کند؛ اما تفاوتش با آثار دیگران این است که در آثار دیگر بزرگان معمولاً بنا بر توضیح و تفسیر است. اگر نکته‌ای را می‌گویند، اولا از دریچه‌های مختلف به آن نکته می‌پردازند و توضیح می‌دهند؛ ثانیا این نکته در آثار قبل از آنها هم سابقه دارد؛ یعنی مطلبی است که قبلاً هم از آن گفتگو شده است. این عوامل باعث می‌شود که ارتباط با کتاب راحت‌تر شود.

لیله القدر: منظور شما از اینکه فرد باید حرکتی را همراه با مطالعه کتاب شروع کند، این بود که مطالب را برای خود خوب هضم کند، بعد جلو برود؛ اما برخی از شاگردان استاد معتقدند همراه با کتاب باید سلوک و حرکت روحی داشت. معتقدند که این کتاب‌ها، آیات و بیّنات هستند و اگر کسی سلوکی و حرکتی نداشته باشد، نمی‌فهمد؛ همانطور که در قرآن آمده که بعضی افراد به خاطر این که حرکتی نداشته‌اند و «صمٌ بکمٌ عمیٌ» هستند، متوجه این آیات و بینات نمی‌شوند. نظر شما در این زمینه چیست؟

این نوع تعابیر و مبالغات بیش از این که مفید باشد، به این تفکر صدمه می‌زند و نیازی هم به مبالغه نیست. هیچ کس ادعا نمی‌کند که این فکر، آیات قرآن است. نه! بلکه بهره‌گیری از آیات قرآن است و طبیعتاً از آنجایی که برای نیازهای مخاطب نوشته شده است، هرکس به اندازة نیازی که می‌یابد بهره‌مند می‌شود. اگر در مسیرش پیش رفت و نیازهای بیشتری را پیدا کرد، طبیعتاً بهرة بیشتری خواهد برد. کسی که مثلاً یک کتاب فلسفی را شروع کرده و مطالعات فلسفی دارد، وقتی سؤال‌های سطح بالاتری پیدا می‌کند، می‌تواند پاسخ خود را از کتاب‌های فلسفه دریابد؛ اما کسی که به آن سطح نرسیده، هرچقدر هم کتاب بخواند، در آن حد جواب نمی‌گیرد. این یک قاعدة کلّی نسبت به همة اندیشه‌هاست . من چیزی به ذهنم نمی‌رسد که ایشان مثلاً در" روش نقد" یا در "صراط" مطلبی گفته‌اند که باید کسی یک سلوکی داشته باشد، تا آن را بفهمد. در بحث ”سلوک " هر کس که سالک است، آنچه را که در سلوکش می‌یابد، به بیانی می‌گوید تا فردی که سالک نبوده، بفهمد. این طور نیست که فهم مخاطب متوقف بر سلوک باشد. من در آثارشان چنین چیزی ندیده‌ام.

لیله القدر: با توجه به توضیحاتی که درباره چگونگی مطالعه کتابهای آقای صفایی دادید، سیر مطالعاتی پیشنهادی شما به چه شکل است؟

گفتیم که دو گروه در این زمینه وجود دارند: گروه اول کسانی که برای تقویت جریان فکری خود می‌خواهند آثار را مطالعه کنند. این تقویت بنیادها، هم برای خود شخص است تا آن جریان فکری که پیدا کرده، با عمقی از فهم همراه شود؛ و هم برای این است که اگر خواست این فکر را به دیگران منتقل کند، توشه‌ای داشته باشد.؛ گروه دوم هم افرادی هستند که مطالعات موضوعی دارند.

برای گروه اول اگر بخواهیم سیر مطالعاتی ارائه دهیم، می‌توانیم بگوییم از این کتابها به این ترتیب استفاده کنند: "رشد"، "نامة محمد"، "تفسیر سورة توحید"،  "حرکت" و " صراط".

اما درباره گروه دوم که می‌خواهند در عرصه‌های مختلف، مطالعاتی داشته باشند، به تفاوت آن عرصه‌ها، سیر مطالعاتی‌شان متفاوت خواهد بود. اگر کسی می‌خواهد در موضوع تربیت مطالعاتی داشته باشد، با توجه به اینکه چنین شخصی طبیعتا، خودش، در زمینة تربیت، پژوهش‌ها و مطالعاتی دارد، شاید مناسب باشد که سیر مطالعاتی را از کتاب "تربیت کودک" شروع کند و با کتاب "مسئولیت و سازندگی" و "انسان در دوفصل" ادامه دهد.

 البته چون نگاه ایشان به مباحث معرفتی و مباحث جهان‌بینی نیز یک نگاه تربیتی است، طبیعتاً آنچه در حوزة مباحث معرفتی و جهان‌بینی مطرح می‌کند، نیز قابل استفاده است. یعنی ایشان وقتی می‌خواهند مثلاً در " مسئولیت و سازندگی"، تربیت را از دو منظر علمی و عملی، گفتگو کنند، جهان بینی را مطرح می‌کنند که دقیقاً همان سیر فکری است که در کتاب‌های مختلف ایشان گفتگو شده است. لذا در این بخش می‌شود، از آثار دیگر ایشان هم استفاده کرد. یا اگر شخصی بخواهد در بحث رفتار و برخورد با روحیه‌ها تحقیقی داشته باشد، طبیعتاً می‌تواند از کتابی مثل کتاب "صراط" هم استفاده کند. این، سیر مطالعاتی در موضوع تربیت است.

در موضوع کلام اگر بخواهیم سیری را در نظر بگیریم، شاخص‌ترین اثر ایشان "روش نقد" است که در آن، مباحث به ترتیب مطرح شده‌اند. در این زمینه بعد از "روش نقد" کتابهای "از وحدت تا جدایی"، "نقدی بر هرمونوتیک"، "از معرفت دینی تا حکومت دینی" مطرح‌اند. همچنین در مباحثی که استاد، خیلی جزئی به آنها پرداخته‌اند، مانند: «امامت»، می‌توان به کتابهای "غدیر" یا "تو می آیی" مراجعه نمود.

درباره تفسیر هم، طبیعتاً سیر مطالعاتی همان شیوه‌ای است که خود ایشان شروع کرده‌اند؛ استاد از جزء سی‌ام قرآن به ترتیب به هفت یا هشت سوره‌ پرداخته‌اند که اینها مقدمه‌ای بر سورة بقره هستند. تفسیر سورة بقره از اجمال و اختصار در نوشتن برخوردار است.نکتة دیگری که سورة بقره دارد، این است که ایشان دربارة سورة بقره، بازنویسی انجام ندادند و فرصت این که در مرحلة دیگری خود ایشان برای چاپ، بازنویسی کنند یا اصلاحاتی انجام دهند، نبود. لذا آن کتاب با کاری که دوستان در مؤسسه انجام دادند، برای چاپ آماده شد. در کارهای تفسیری، ایشان در یک مرحله با یک گروهی گفتگو می‌کردند و جزوه‌ای تهیه می‌شد که بعدها خودشان این جزوه را بازنویسی و چاپ می‌کردند. بخشی از "تطهیر"های جزء سی‌ام  که در زمان حیات ایشان چاپ شده، به این نحو بوده است.

 اگر بخواهیم به بحث تفسیر، به عنوان یادگیری روش تفسیر و ادامه روش تفسیری ایشان نگاه کنیم، طبیعتاً در "روش برداشت از قرآن" و "مقدمة تطهیر یک"  گفتگوهایی شده که باید آنها را پیگیری کرد.

لیله القدر: سیری که اشاره کردید از کتاب "رشد" شروع می‌شود و با " نامة محمد" و "تطهیر سورة توحید" و "حرکت" و "صراط" ادامه دارد، بر اساس چه ملاکی این توصیه را می‌کنید؟

این سیر مطالعاتی، برای کسی در نظر گرفته می‌شود که تازه با اندیشه‌های استاد آشنا شده است. طبیعتا کتابی را باید معرفی کنید که هم ساده باشد؛ هم او بتواند با آن کتاب ارتباط برقرار کند؛ و هم درگیری ذهنی را با یک زبان ساده ایجاد کند تا بعد ازمطالعه آن، بتواند با کتاب‌های دیگر نیز ارتباط برقرار کند، کتاب "رشد" این ویژگی را دارد، یعنی از جایی شروع می‌کند که تقریباً همه می‌توانند ارتباط برقرار کنند. وقتی کتاب "رشد" این زمینه را فراهم کرد و فرد به آن جریان فکری رسید، در ادامه مناسب است " نامة محمد" خوانده شود. "نامة محمد" یک نگاه دیگری به جریان فکری می‌اندازد که تکمیل بحثِ شناخت سرمایه‌ها و مواجهه با نظام فکری است. در "تطهیر " سورة توحید از یکی از مباحث اساسی دین، گفتگو می‌شود؛ یعنی بحث اثبات وجود خدا و توحید که خیلی خوب از آن گفتگو شده است. لذا در ادامه می‌تواند به چنین بحثی بپردازد.

در کتاب "صراط" که نگاهی به سورة حمد است،  بحثِ روی آوردن به دین و مراحلی که در سلوک طی می‌شوند، مطرح می‌شود که بسیار قابل استفاده است. البته ممکن است کتاب "صراط " تا مراحل آخر آن، برای کسی که آغاز می‌کند، قابل استفاده نباشد، اما کلیّتش به درد می‌خورد.

 

لیله القدر: شما مهم‌ترین اثر یا آثار ایشان را کدام‌ها می‌دانید؟

آثار و مجموعة کتاب‌ها یک موضوع واحد ندارند تا بگوییم که فلان اثر مهم‌ترین است. در موضوع تربیت،"مسئولیت و سازندگی" یکی از مهم‌ترین آثار ایشان است؛ در بحث‌های کلامی، "روش نقد "مهم‌ترین است؛ در پاسخ به شبهات روز کتاب "ازمعرفت دینی تا حکومت دینی" مهمترین کتاب اوست.

لیله القدر: در بحث ویژگی‌های آثار استاد، اشاره کردید به اینکه بعضی از کتاب‌ها برای مخاطب عام نوشته شده، چند نمونه را ذکر بفرمایید؟

مجموعه کتابهای "دیداری تازه با قرآن" مانند: کتاب " رشد" و " صراط"، نسبت به کتابهایی مثل "روش نقد" و "مسئولیت و سازندگی" خیلی به مخاطب عام نزدیک‌تراند. کتابهای "تطهیر" تا حدی این ویژگی را دارند؛ یعنی موضوع کتابهای «تطهیر» بحث تخصصی نیست که حتماً برای افراد خاصی باشد. البته باز عرض می‌کنم که حتی همین کتابها نیز برای مخاطبی نوشته شده که یا دغدغة فکری دارد و نیاز دارد تا به قرآن مراجعه کند؛ یا اینکه دربارة یک موضوعی قبلاً مطالعاتی داشته و حالا می‌خواهد از اندیشه استاد هم استفاده کند. ولی در عین حال برای عموم هم قابل استفاده است.

لیله القدر: در پایان بفرمایید چه کار باید کرد تا نسبت به چهارچوب اندیشة استاد صفایی حائری، اشراف پیدا کنیم ؟

بعضی از اندیشمندان برای ارائه چهارچوب اندیشة خودشان اقدامی انجام نداده‌اند؛ طبیعتاً باید سراغ شاگردانشان یا کسانی که بر نظرات آنها اشراف دارند، رفت. یا اینکه خود آدم تسلطی بر آثار آنها پیدا کند و ساختار فکری و نظام فکری آنها را به دست بیاورد. اما برخی از اندیشمندان خودشان چهارچوب اندیشة خود را ارائه داده‌اند؛ در مورد این گروه کار آسان است. مرحوم صفایی جزء دسته اخیر هستند. ایشان، هم نظام فکری خود را ارائه داده‌اند؛ و هم در بعضی از کتاب‌هایشان، سیر فکری خود را ترسیم کرده‌اند و توضیح داده‌اند که این سیر از کجا شروع شد و چه جریانی پیدا کرد. لذا دست‌یافتن به نظام فکری ایشان خیلی مشکل نیست. آن چهارچوب کلی که خودشان ارائه داده‌اند، در آثارشان موجود است و نیاز به زحمت زیاد ندارد؛ اما چیزی که مهم‌تر از این کار است، این است که ما بتوانیم از آثار ایشان استفاده کنیم.

بعضی از نوشته‌ها طوری نوشته شده که بازکردن و فهم مطالب آنها نیاز به یک فهم عمیق دارد، آثار ایشان از این دسته‌اند. به عنوان مثال شما می‌بینید بزرگانی هستند که در فلسفه وکلام مطالب عمیق و دقیقی گفته‌اند؛ اما این مطالب سابقه‌ و پیشینه‌ای دارد و جزئی از یک جریان فکری است که فیلسوف عصر حاضر، حرفی را اضافه کرده که خود این سابقه، به فهم بهتر آن حرف کمک می‌کند. ولی در مورد آقای صفایی، این مسأله متفاوت است. اندیشه ایشان یک رویکرد کاملا متفاوت و جدید است که در کنار آن اختصار، کار را دشوار می‌کند ونتیجه‌اش شاید این شود که کسانی که با آثار ایشان ارتباط دارند، آن بهره‌ای را که باید، نمی‌برند. چون فکر می‌کنند که کتاب  را فهمیده‌اند؛ در حالی که کتاب خیلی جای کار دارد. مثلاً در بحث تربیت، کتاب "مسئولیت وسازندگی "و "انسان در دوفصل" خیلی جای کار دارند. واقعاً باید یک کار اساسی انجام شود؛ هم برای کسانی که می‌خواهند در این عرصه کار کنند و هم برای اینکه برای دیگران قابل استفاده باشد. یکی از دوستان نقل می‌کرد که استاد می‎گفت اگر قرار باشد کتاب "مسؤولیت و سازندگی" باز شود و به تفصیل بیان گردد، باید حجم بسیار زیادی از صفحات نوشته شود؛ این یعنی کتاب خیلی مختصر نوشته شده است. "روش نقد" نیز همینطور است.

یکی از ویژگی‌هایی که آثار ایشان دارد این است که نکاتی را گفته‌اند که کلیدی‌اند و باید به آن پرداخته شود؛ ولی این کار نشده است. لذا می‌طلبد تا دوستانی که ارتباط دارند، زمانی را به این کار اختصاص دهند؛ نه فقط برای اینکه آثار ایشان حفظ شود؛ بلکه برای اینکه جامعه بتواند استفاده کند و نیز برای اینکه خود افراد بتوانند بار علمی بگیرند و در جامعه نقش آفرین باشند. در عرصة تربیت، در عرصة مباحث کلامی، در مباحث اجتماعی و مباحثی که در تفسیر اشاره کرده‌اند، بحث‌های کلیدی زیادی هست. شاید بحث‌های کلیدی در آثار ایشان نسبت به دیگران خیلی زیاد باشد و خودشان به خاطر اینکه فرصت نبوده یا شرایط مناسب نبوده، به آنها نپرداخته‌ند. بنابراین برای طلبه‌هایی که اطلاعاتی در این زمینه دارند، بسیار اهمیت دارد که همتی بکنند و روی این آثار وقت بگذارند. این جدای از رسالت طلبگی‌شان نیست. کاملاً در راستای رسالت طلبگی آنهاست.

لیله القدر: از شما به خاطر وقتی که در اختیار ما قرار دادید، تشکر می‌کنیم.

هدف چهام: مهارت نقد

 یکی از هدف‌هایی که در حلقه‌ها داریم، این است که به مهارت نقد برسیم. نباید اینگونه باشد که زمانی که مطلبی را به ما ارائه می‌دهند، سعی ما فقط این باشد که آن را درک کنیم. بلکه باید بعد از فهم آن، آن را نقد کنیم. البته همیشه در گام اول نباید به مطلب هجوم برد؛ چون این کار مانع فهم می‌شود. ابتدا باید سعی کنیم آن را بفهمیم. اما بعد که فهمیدیم، مهاجم باشیم.

 اهداف نقد:

 1-    ابهام‌های شما را می‌زداید، زوایای پنهان مطلب را آشکار می‌کند و به عمق فهمتان کمک می‌کند. این برای خود شما خیلی ارزشمند است.

 2-    نوعی خدمت به گوینده یا صاحب مطلب است که کمک می‌کند نواقص بحث او را دریابد و آنها را تکمیل کند.

 ما باید اولین قصدمان از نقد فهم خودمان باشد دومین قصدمان خدمت به عالمی باشد که دارد مطالبی را مطرح می‌کند.

  در روایات آمده که وقتی با عالمی برخورد می‌کنید، قصدتان تعنّت نباشد؛ نخواهید او را گیر بیاندازید و کوچک کنید. قصدتان آموختن باشد. بخواهید  دریابید. حتی نقد که می‌زنید به این انگیزه و با این نیت باشد که می‌خواهید دریابید. این نیت تأثیرات خودش را روی نحوه برخورد شما می‌گذارد. نیت یک مقدماتی دارد و یک مؤخراتی. یک زمینه‌ی معرفتی دارد که در انسان به وجود می‌آید. اگر آن زمینه‌ها بود نیت هم می‌آید و اگر نبود، نیت نیست.

 از من سؤال می‌کردند اگر در مشهد و یا همین جا، قصد ده روز کنیم، می‌توانیم نمازمان را تمام بخوانیم؟ می‌گفتم خُب شما چند روز اینجایید؟ می‌گفتند: پنج روز. می‌گفتم: شما که پنج روز اینجایید، چطور می‌خواهید قصد ده روز بکنید. می‌گفتند: اشکال که ندارد، قصد می‌کنیم. یعنی متوجه نمی‌شوند که قصد ده روز یعنی اینکه شما یک مراحلی در درونت گذشته است که اینجا باید ده روز بمانی. حالا بنا به ضرورتِ کاری یا به هر انگیزه‌ای.

  نیت و قصد فهم در نقد هم درست داستانش همین است. نمی‌شود هر کاری انجام دهیم و بعد مارک قصد فهم به آن بزنیم که ان شاء الله قربتا الی الله است. بنابراین نیتتان در نقد باید اولاً ‌فهم بهتر و دوم خدمت و کمک رسانی به عالم و گوینده‌ای باشد که دارد این حرف را می‌زند، که حرف او کامل شود و شما در تکمیل آن سهمی داشته باشید‌.

 مراحل نقد علمی یک اثر:

 گام اول: درک مناسب مطلب

   مطلبی را که در نیافته‌اید، نمی‌توانید نقد بزنید. پس گام اول برای نقدی که اثر گذار باشد و به صحت نزدیک باشد، این است که مطلب را خوب بفهمیم.

 برای این کار باید هر چیزی که به ذهن شما می‌آید به عنوان نقد اشکال، اول در ذهن خوب حلاجی‌اش کنید. تا به ذهن آمد، بیرون نریزیم. سبک و سنگین کنیم. خودمان به اشکال هجوم ببریم، ببینیم آیا می‌توانیم به گونه‌ای آن را پاسخ دهیم تا پخته شود.

 گام دوم: کشف مبانی بحث

  برای خراب کردن یک ساختمان بزرگ ابتدا باید پایه‌های آن را پیدا کنیم و آنها را خراب کنیم. برای نقد یک مطلب، ابتدا باید بدانیم مبانی آن چه چیزهایی هستند. بعد سؤالات و اشکالات خود را متوجه آنها بکنیم.

  گام سوم: توجه به ارتباط مطالب

  گاهی مطلبی به شما ارائه می‌شود که اگر بخواهید بفهمید درست است یا نه، باید ببینید که سر و ته بحث به هم می‌خورد؛ یا خیر. ارتباط و هماهنگی مطالب یا عدم آن از چیزهایی است که به وسیله آن می‌توان درستی یا نادرستی یک مطلب را فهمید.

 گام چهارم: بررسی لوازم

  یکی از جاهایی که مخدوش بودن  یک حرف کشف می‌شود، لوازم آن است. وقتی لوازم یک بحث را بررسی می‌کنید و می‌بینید آن لوازم صحیح نیستند، معلوم می‌شود که خود آن حرف نیز صحیح نیست. بنابراین وقتی حرفی مطرح می‌شود، باید دید چه لوازمی دارد و چه آثاری بر آن مترتب است.

  در مباحث اجتماعی، این مسأله به خوبی روشن می‌شود. یکی از آقایان پیشنهاد داده بود برای اینکه مشکل روابط دختر و پسر حل شود، ارتباط تلفنی را رایج کنیم. لوازم این نظریه را به راحتی می‌توان بررسی کرد و دید که چه اتفاقی می‌افتد. یا پیشنهاد کرده بودند که یک شبکه‌ تلویزیونی را به خانم‌ها اختصاص دهیم که آنها در آن راحت و آزاد باشند. این حرف را  شخصی که باتجربه است و عمری را گذرانده، مطرح کرده بود. با توجه به آثار این کار و  اینکه این شبکه تنها برای خانم‌ها قابل دسترسی نخواهد بود و آقایان نیز از آن استفاده خواهند کرد، به آسانی می‌توان نادرستی این نظریه را نشان داد.

 گام پنجم: بررسی گستره‌ی مدعا و ارزیابی صدق آن

  وقتی که ادعایی می‌شود، باید دید این ادعا دامنه‌اش تا کجاست. تا آنجایی که ادعا دارد، آیا تطبیق می‌کند و آیا صادق است، یا صادق نیست. در مباحث طلبگی وقتی می‌خواهند مطلبی را نقد کنند، دو نوع اشکال مطرح می‌شود. گاهی اِشکال حلّی است؛ و گاهی هم نقضی.

 مطلبی که در گام پنجم گفته شد، همان اشکال نقضی است؛ یعنی شما وقتی گستره‌ی بحث را نگاه می‌کنید، می‌بینید که ادعا یک یا چند مورد را در بر می‌گیرد، ولی در مورد یا موارد دیگری تطبیق پیدا نمی‌کند. این می‌شود نقض، که نشان‌دهنده نادرستی استدلال و ادعاست.

 گام ششم: ارزیابی کارایی و کارکرد

 یکی دیگر از معیارهایی که به وسیله آن می‌توان درستی یک ادعا را سنجید، کارکرد یا میزان کارایی آن نظریه است. باید دید نظری که بیان شده، در مقام عمل تا چه اندازه قابل استفاده است.

 البته امروزه برخی در فلسفه‌ی علم می‌گویند ما به صدق و کذب نظریه‌ها کار نداریم؛ بلکه به کارکرد آنها نگاه می‌کنیم. اگر در مقام عمل (اگرچه در نود در صد موارد و نه همه آنها) جوابگوی مشکلات ما باشد، آن نظر برای ما قابل قبول است.

 

هدف سوم: مهارت ارائه

یعنی این که ما بتوانیم آنچه را که خوانده‌ایم و جمع‌بندی کرده‌ایم، ارائه دهیم. اگر کسی به جمع‌بندی مطلب دست یافته باشد، ارائه مطلب برای او آسان‌تر است.

گام اول: کشف پل ارتباطی با مخاطب

مشکل کار از این جا شروع می‌شود که شما مخاطبی دارید و آنچه را که خودتان یافته‌اید، می‌خواهید به او منتقل کنید. لذا شرایط مخاطب را از دو جهت باید بشناسید:

1-     از جهت آشنایی او  با مطالبی که می‌خواهید ارائه‌ کنید

2-     از جهت مقدماتی که برای درک مطلبی که شما می‌خواهید ارائه کنید، در او وجود دارد.

 برای آموزش و یا انتقال مطالبی که شما یافته‌اید، گام اول این است که پل ارتباطی آنچه که مخاطب شما دارد با آنچه که ندارد و شما می‌خواهید به او القا کنید را  کشف بکنید. یک مثال ساده:

اگر شما بخواهید فرزند‌تان را با یک دستگاه آشنا کنید، چه کار می‌کنید؟ اولین کاری که می‌کنید فهمیدن این است که او چه چیزهایی را می‌شناسد؟ از آن چیزهایی که می‌شناسد کمک می‌گیرید تا او را منتقل کنید به این چیزی که نمی‌شناسد. آن پل ارتباطی که من می‌گویم، همین است، یعنی مخاطب شما یک اطلاعاتی دارد، شما باید آن اطلاعات را زمینه قرار دهید، حلقه‌ی رابط قرار دهید، تا او را از آن اطلاعات موجودی که دارد، منتقل کنید به اطلاعاتی که ندارد.

 هر جا این حلقه برقرار نمی‌شود مخاطب شما دچار دشواری فهم می‌شود. خودش باید بیاید و کاری بکند. یعنی ارائه دهنده و مدرس نقش خودش را خوب بازی نکرده است و حالا منِ شنونده باید بیایم به نحوی چیزهایی را که می‌دانم و برایم جا افتاده و فهمیده شده و ملموس است، به گونه‌ای کنار هم بچینم تا بتوانم مطلب جدید را هضم کنم و دریابم. پس مشکل ما در ارائه‌ی مطالب از اینجا شروع می‌شود.

راه کشف شرایط مخاطب:

 اگر یک استاد در دانشگاه است خوب دانشجوهایش را آرام آرام تجربه می‌‌کند و یا سابقه‌ی واحدهایی که گذراندند را می‌داند، و در نتیجه کارش راحت‌تر است، ولی در یک جمع عمومی که شما می‌خواهید صحبت کنید که افراد را نمی‌شناسید، این جا باید سعی بکنید که از آن حد مشترکی که در جامعه‌ی ما برای آن سنین خاص مخاطب وجود دارد استفاده کنید. از آن حداقل‌ها شروع کنید.

راهکارهای تسهیل انتقال مطلب

راهکارهایی که می‌شود انتقال مطلب را سهل‌تر کرد:

یک، ارائه‌ی‌ ساختار کلی و نقشه بحث

یعنی شِمای کلی چیزی را که می‌‌خواهید منتقل کنید، به شنونده بدهید. چون وقتی شُما این شِمای کلی را به شنونده نمی‌دهید، زمانی که یک جمله می‌گویید، ارتباطش را با بقیه بحث‌ها نمی‌‌داند. همچنان در ذهنش منتظر است یک چارچوبی درست کند، اجزا را به هم پیوند بدهد، مادامی که این انتظار در او هست، خوب مطالب را نمی‌تواند بفهمد.

خاطره‌ای را از سفر اولم به مکه بگویم. سفر اول به عنوان کارآموز می‌رفتم. در مسجد الحرام، روحانی کاروان ما بدون اینکه اصلاً ‌توضیحی دهد که کجا هستید و جریان چیست، اصلاً کعبه کجا است، حجر کجا است و ... بدون مقدمه گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و جمع را دنبال خودش راه انداخت و شروع به انجام مناسک کرد. من که یک طلبة فقه خوانده بودم و حداقل کتاب «مناسک حج» را به خاطر آزمون حج خوانده‌ بودم، متحیر مانده بودم که ما کجاییم و چه باید بکنیم؟!

 در آن فضا اول باید توضیح داده می‌شد که ما کجاییم. طوافی که از ما می‌خواهند، از کجا شروع می‌شود و به کجا ختم می‌شود. آن چیزهایی که به ما آموزش داده‌اند، چگونه اینجا تطبیق می‌شوند و... . دیدم من که طلبگی خوانده‌ام، مشکل دارم. چه رسد به آن بنده خدایی که این چیزها را نمی‌داند. باید سرعت بگیرد و دنبال روحانی بدود که عقب نیافتد؛ چون اگر عقب افتاد، هیچ نمی‌داند که چه کار باید بکند. این تجربه باعث شد که من هر وقت با کاروانی به حج می‌روم، اولین کاری که می‌کنم این باشد که وقتی به مسجد الحرام رسیدیم و مقدمات را گذراندیم، ابتدا مراحل بعدی را برای آنها توضیح دهم و موقعیت آنها را برایشان شرح دهم. در این صورت زائر می‌فهمد داستان چیست و گیج نمی‌شود.

کتاب مکاسب مرحوم شیخ انصاری که در حوزه مرسوم است، حالا بهتر شده است. آن موقعی که ما می‌خواندیم، صفحه‌های خیلی بلندی داشت که به آن رحلی می‌گویند؛ قطع رحلی با خطوط ریز و پشت سر هم که بدون اینکه متن پاراگراف‌بندی شود، از اول تا آخر سطر، نوشته شده بود.

 دو، یافتن بیان مناسب با مخاطب

گام بعدی این است که من دنبال بیان مناسب باشم این بیان مناسب کاملاً مرتبط با شرایط مخاطب است. البته یک سری مسائل مشترکات هم دارد.

گام اول: فراهم کردن زمینه‌ی فهم

1-    این زمینه‌ی فهم ممکن است با طرح سؤال باشد. می‌دانید که در آموزش یکی از چیزهایی که مهم است، ایجاد انگیزه است. یعنی مخاطبت را برانگیزی که گوش دهد و بخواهد دریابد. این ایجاد انگیزه گاهی با طرح سؤال ممکن می‌شود.

2-     گاه با طرح یک مشکل شروع می‌شود. یعنی شما مشکلی را مطرح می‌کنید که برای مخاطبتان ملموس است. بعد که ذهن درگیر شد شروع می‌کنید  به بیان مطلب.

3-    گاهی برای سهولت بخشیدن به فهم از مثال و حکایت و این چیزها استفاده می‌کنید.

4-    گاهی از مقدمات مفروضی که در بحث شماست، چون آن مقدمات داخل در عنوان موضوع بحث نیست، گفتگو نمی‌کنید. ولی مخاطب شما  آن مقدمات را ندارد. اینجا شما باید آن مقدمات را یادآور شوید و تذکر دهید و بعد بحثتان را شروع کنید.

گام دوم: استفاده از اطلاعات مخاطب

باید شروع از دانسته‌های او باشد.

گام سوم: ایجاد فرصت تعامل  

یعنی آموزش را به سمت آموزش فعال بردن؛  به عبارت دیگر این فرصت که مخاطب در بحث مشارکت کند، سؤال کند، نقد بزند را  ایجاد کنیم. گاهی هم مخاطبهایی هستند که آن قدر کم رو هستند که در یک جمع زبانشان باز نمی‌شود. این‌ها را باید به شکلی به کار گرفت؛ یعنی استاد باید با مهارتی آن‌هایی را  که حرف نمی‌زنند به میدان بیاورد، که تعامل برقرار شود.

هدف دوم: مهارت جمع‌بندی

 

اگر شما فقط نمی‌خواهید یک کتاب را مطالعه کنید و بگذرید. بلکه می‌خواهید یک نمای کلی و یک دریافت کلی از آن در ذهنتان باقی بماند و بعد از گذشت زمان کوتاهی مطالب آن را از دست ندهید، ناچارید که جمع بندی کنید.

اهمیت و ضرورت:

 اگر جمع بندی نداشته باشید:

  • ـ اولاً فهم منسجمی از مطلب نخواهید داشت.
  • ـ ثانیاً به تبع اینکه فهم منسجمی ندارید، ماندگاری بحث در ذهنتان کم می‌شود.

 ممکن است که در همان حافظه‌ی کوتاه‌مدتتان، نمایی از آن باشد و بعد در بلند مدت دیگر چیزی از آن باقی نماند. ما خیلی گرفتار این مسأله هستیم.

جمع‌بندی مطالب و نقل کردن و بیان کردن آن، کمک زیادی در این زمینه به ما می‌کند.

مسأله مهم  در مهارت جمع‌بندی،کشف ساختار بحث است. برای کشف ساختار بحث این گامها را باید برداریم:

گام اول: تفکیک موضوعات اصلی از توضیحات و حواشی

موضوعات اصلی از توضیحات و حواشی باید تفکیک شوند. برای جمع‌بندی یک کتاب چه  یک رمان باشد و چه یک کتابی علمی، باید به اسکلت و ساختار اصلی بحث برسید.  آن ساختار باید در ذهن شما محفوظ بماند. توضیحات و حواشی خیلی مهم نیستند؛ ضمن اینکه اگر چهارچوب بحث را داشته باشید، آن توضیحات و حواشی، تاحدودی محفوظ می‌مانند. اگر از یک محتوایی، ساختاری در ذهنتان باشد، زمانی که عنوان را می‌بینید، ذهنتان راحت‌تر می‌تواند به حواشی و توضیحاتی منتقل شود. و این کمکی است که مهارت جمع بندی به «حفظ» می‌کند.

 پس یک کار مهم این است که موضوعات اصلی را تفکیک کنیم؛ با این هدف که به ساختار و اسکلت بحث برسیم.

گام دوم : در هر پاراگرفی سعی کنیم موضوع اصلی را کشف کنیم.

گام سوم: ارتباط مطالب دیگری که در این پاراگراف آمده است را با موضوع اصلی استخراج کنیم.

 هر نویسنده‌ای اگر دقیق باشد، تفکیک پاراگراف‌هایش بر اساس محتواهای مستقلی است که به وسیله حلقه ربطی به پاراگراف بعد پیوند می‌خورند.  برخی نویسنده‌ها این دقت را ندارند. پس از هر کتابی  نمی‌شود این انتظار را داشت.

موضوع اصلی یک پاراگراف را تشخیص دهید. سپس مطالب مرتبط با موضوع اصلی را تفکیک کنید. وقتی که اصلی پیدا شد، فروعات هم تفکیک ‌شد، ارتباط ها را با هم کشف کردید، حالا می‌توانید یک پاراگراف را در یک عبارت کوتاه جمع‌بندی بکنید: که موضوع اصلی این است و فروعات ذیل آن اینها هستند.

 یک بخش از یک کتاب، ممکن است ده، بیست یا ... پاراگراف داشته باشد. اگر در خصوص هر پاراگراف این کار را انجام دادید، در این صورت شما در کنار هر پاراگراف، یک عنوان اصلی دارید و یکی دو نکته حاشیه‌ای که این، گام بعد را برای شما  که ارائه مطالب است، راحت می‌کند.

گام چهارم: کشف ارتباط بین پاراگراف ها

ارتباط برقرار کردن بین پارگراف‌ها  و یا به تعبیر دیگر کشف ارتباطی است که بین پاراگراف‌ها وجود دارد.

هدف اول: درک عمیق تر

اولین هدف پس از انگیزه سازی این می‌شود که ما درک عمیق تری از مطالبی که بر آن تأمل کرده‌ایم و یا کتابی که محور بوده است، پیدا بکنیم.

مهارت های لازم:

1-    مهارت درک تفاوت ها

2-    مهارت فهم اشاره ها

3-    مهارت کشف روابط بین مطالب

4-    مهارت تفکیک مدعا از دلیل

مراحل کار:

گام اول: دقت در تعابیر و تفاوت در تعابیر

ما عادت کرده‌ایم که بسیاری از متن‌ها و صحبتها را روزنامه‌ای مطالعه می‌‌کنیم و روزنامه‌ای می‌شنویم. دقت در تعابیر و بار متفاوت تعابیر مختلف را نداریم. آسیب های عدم دقت:

  • به فهم درست مطلب نمی‌رسیم.
  •  تفاوت مطلبی که در اینجا ارائه شده است با مطلبی که در جای دیگری ارائه شده است را در نمی‌یابیم.

 ذهن ما برای اینکه راه فهمش را کوتاه کند و به تعبیری در کار سهولت ایجاد کند، سعی می‌کند که از نشانه‌ها و علایمی که در متن است، به چیزهایی که از قبل می‌دانسته منتقل شود و بگوید که: «خُب این همان است.»

این یکی از شیوه‌های مطالعه‌ی سریع است؛ نه مطالعه متن‌های علمیِ دقیق که نیاز به دقت و  تأمل دارند. در متن علمی باید به کمترین تفاوت دقت کنید و تأمل داشته باشید. این سهولت عادت ما در تمام امور است. خصوصاً در کارهای فکریمان خیلی راحت یک دو تا کلمه که دیدیم به این دو تا کلمه منتقل می‌شویم. به یک مطلبی که قبلاً داشتیم و یا آموختیم می‌گوییم که خوب پس این همان است و از آن می‌گذریم.

 دقت در تعابیر و تفاوت آن‌ها خیلی مهم است، خصوصاً حالا در جایی که شما بناست یک متنی را ببینید و بعد بیایید این متن را برای دیگران بیان بکنید، اگر دقت در تعابیر نداشته باشید، به راحتی به شما اشکال می‌شود  که این که شما می‌گویی  اصلاً گوینده این حرف را نمی‌خواهد بزند.

گام دوم: توجه به اشاره ها

بعضی از متن‌ها اشاره‌هایی دارند که به این اشاره‌ها باید توجه کرد. البته دریافت مرجع اشاره‌ها به گستردگی اطلاعات افراد بر می‌گردد. اگر اطلاعات افراد خوب باشد اشاره‌ی بحث را می‌فهمند که به کجا برمی‌گردد اما اگر اطلاعات کم باشد مرجع اشاره را در نمی‌یابند. ولی حداقل علامت سؤال و ابهام را آنجا می‌گذارند که من اینجا نفهمیدم که به چه دارد اشاره می‌کند. و این کمک می‌کند که متن را بهتر بفهمیم.

 گام سوم: دقت در ارتباط مطالب

گاهی مطلبی خوانده می‌شود و به ارتباط‌ها توجه نمی شود. یک مطلبی را در پاراگراف اول و یا دو خط یک پاراگراف دیده‌ایم. در سه خط بعدی هم مطلب دیگری است. می‌خوانیم و می‌رویم. این هم یکی از مهارت‌هایی است که ما حتماً باید دنبالش باشیم که مطلب را که گرفتیم ارتباط‌ها را توجه بکنیم. حالا چه در یک پاراگراف و چه در چند پاراگراف،  ممکن است صدر و ذیل به هم مرتبط باشند. باید ارتباطشان را بفهمیم.  باز باید این دقت را کرد

گام چهارم: تفکیک مدعا از دلیل

هر کسی که متنی را می‌نویسد، ادعایی دارد که در آن متن قصد اثبات آن را دارد. گاهی نویسنده مطلوب و خواسته‌ خودش را مطرح می‌کند و دیگر برای اثبات آن دنبال دلیل نیست. بلکه سعی می‌کند با تعریف‌کردن و توضیح دادن آن را جا بیاندازد. متن علمی، خصوصیتش این است که اگر کسی ادعایی دارد، باید برایش دلیل را نیز بیاورد. شما برای اینکه بتوانید دلیل را خوب دریابید و زمینه‌ی نقادی و ارزیابیش را بعداً فراهم بکنید،  باید این گام را بردارید. مدعا را از دلیل تفکیک کنید. دوستان طلبه که با متن‌های حوزوی مواجه هستند، این را خیلی بیشتر حس می‌کنند. متنی شروع شده است مثلاً تقریر درس فلان آقا در فقه و یا در اصول و  یا حتی متن تفسیر فلان بزرگواری که تفسیر نوشته است. می‌بینید متن را گفته است و مدعا را مطرح کرده و توضیح داده است.  اما هرچه می‌گردید، دلیل را پیدا نمی‌کنید. باید همین نگاه را در متن‌های دیگر نیز داشت.

توضیح: مطلب زیر، متن سخنرانی استاد هادی زاده در اولین جلسه از سلسله جلسات مربوط به شرح کتاب «مسئولیت و سازندگی» نوشته استاد علی صفایی حائری است که در جمع تعدادی از طلاب و مربیان در شهر کرمان برگزار شده است. از آنجا که این جلسات به صورت مباحثه و گفتگو بین استاد هادی زاده و حاضرین برگزار شده است، ایشان در جلسه اول از ضرورت مباحثه و گفتگوی علمی و اهداف و روش‌های آن سخن گفته‌اند. اکنون مطالبی را که به عنوان مقدمه این کلاسها بیان کرده‌اند، تحت عنوان «اهداف و روش‌های مباحثه کتاب‌محور» در چند قسمت تقدیم می‌کنیم.

قسمت اول(نقش گفتگوی علمی در زنده دلی و شیوه گفتگوی مؤثر و مطلوب):

 عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ‏ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ تَذَاکُرُ الْعِلْمِ‏ بَیْنَ عِبَادِی مِمَّا تَحْیَا عَلَیْهِ الْقُلُوبُ الْمَیْتَةُ إِذَا هُمُ انْتَهَوْا فِیهِ إِلَى أَمْرِی.[1]

 امام صادق از رسول مکرم اسلام (ص) نقل می‌فرمایند گفتگو کردن علم، بین بندگان من، از چیزهایی است که برمبنای آن قلوب دچار مرگ شده حیات پیدا می‌کنند، البته به یک شرط، و آن شرط هم این است که، که آنچه تذاکر علم به آن منتهی می‌شود، و آن چه کسانی که در این مذاکره شرکت می‌کنند غایت و مقصدشان است امر خداوند باشد.

 دلمردگی آفتی است که در دنیا برای همه است. چه آنی که به معرفت، به ایمان و  به عمل و سلوک به سوی خدا رسیده است؛ چه آن که در ابتدای راه است؛ و چه آن که هنوز به این سمت نیامده است.

 این دل‌مردگی سهم کسی است که به سمت تذاکر نرود و  بهره‌ی کسی است که در حوزه‌ی گفتگوی از علم وارد نشود، پس این تذاکر، فایده و اثرش حیات است. حیات قلب‌هایی است که دچار مردگی شده‌اند.

 البته در انتهای روایت یک شرط مطرح می‌شود و آن این است که گفتگو و مذاکره و آنها که در این مذاکره شرکت می‌کنند، در نهایت به امر خدا منتهی شوند. یک برداشت سطحی در این جمله این است که شما بگویید که بحث باید به گونه‌ای باشد که در آخر برسیم به آنچه که خدا می‌خواهد. آن چیزی که مربوط به خدا است. آن چیزی که دستور خدا است.

اما داستان فراتر از این است. در تذاکر علم ممکن است آدم‌هایی شرکت کنند که تعصبشان، شخصیتشان، قومیتشان مانع و حجاب شود از این که به حقیقت تن بدهند.

 تذاکری به حیات می‌انجامد که در آن، افراد آمادگی این را داشته باشند که در بحث و گفتگو وقتی به حق رسیدند، تسلیم حق باشند. انتهای بحث و آن چیزی که همه در کنار آن از گفتگو دست برمی‌دارند، باید امر خدا باشد که همان حق است، این طور نباشد که با انگیزه‌های دیگری بیاییم. به خاطر این که این حرف، اندیشه‌ی من است، ابداع من است، ولیده‌ی من است بر آن اصرار داشته باشم و تعصب بورزم که نه حتماً همین است.  تعصب گاه مانع  از این می‌شود که ما حق را دریابیم و شدیدتر از آن، گاه مانع می‌شود که به حقی که دریافته‌ایم، تسلیم شویم. اگر این شرط را نداشته باشیم، قلبِ مرده، زندگی پیدا نمی‌کند.

 دلیل اینکه ابتدای بحث به این روایت اشاره کردم این بود که ضرورت بحث و گفتگو و جدا شدن از قالب متکلم وحده که منبری باشد و کسی بر فراز منبر سخن بگوید و دیگران در پایین بنشینند و گوش کنند، و یا استادی باشد و در جلسه‌ای سخن بگوید و دیگران مستمع باشند، روشن شود. البته این به معنای رها کردن کامل فضای آموزش نیست. تعلیم هم جایگاه خودش را دارد. اما  تعلیم اگر بخواهد بهره بدهد، اگر بخواهد بیشتر از پیش بهره بدهد، چاره‌ای نیست جز اینکه با تذاکر همراه شود.

  پس ضرورت تعریف این حلقه‌های مباحثه به این نکته برمی‌گردد که باید سعی کنیم آنچه را که مطرح می‌شود به مذاکره بگذاریم تا به فهم عمیق‌تری برسیم و به گوشه‌های پنهان و زوایای آن چیزی که دریافته‌ایم واقف شویم و اشراف پیدا کنیم.

 



[1] کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی (ط - الإسلامیة)، 8جلد، دار الکتب الإسلامیة - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق. ج‏1 ؛ ص40

 

حجت‌ا‌لاسلام محمد تقی هادی‌زاده، استاد سطح عالی حوزه علمیه قم در گفت‌ و گو با خبرنگار خبرگزاری رسا، با اشاره به این که طلاب باید با توجه به آیه نفر در قرآن کریم برای کسب تفقه در دین حرکت کنند، گفت: هدف طلاب از این حرکت باید ارشاد و انذار مردم باشد.

وی افزود: طلاب باید به گونه‌ای درس بخوانند که بتوانند بعد از 10 تا 15 سال برای انذار مردم هجرت کنند و آنها را از بدی‌ها بیم داده، هدایت کرده و تأثیرگذار در عمل، رفتار و حرکت آنها باشند.

طلاب اهتمام به هجرت داشته باشند

استاد سطح عالی حوزه علمیه قم بیان داشت: هر کس به لحاظ توانایی که کسب کرده وظیفه دارد که به محل خود یا هر مکانی که به او نیاز است، برگردد و رسالت اصلی خود را انجام دهد.

وی ادامه داد: اما کسی که توانایی رسیدن به درجات بالای علمی را دارد، باید بماند و بیشتر به کار علمی برسد، البته این افراد هم باید هجرت انجام دهند هرچند کوتاه و به صورت مقطعی.

حجت‌الاسلام هادی‌زاده خاطرنشان کرد: افرادی که توانایی یا علاقه به انجام کارهای تحقیقاتی و پژوهشی ندارند باید هجرت کرده و به تبلیغ دین و ارشاد مردم بپردازند.

طلاب برکات وجودی خود را به هدر ندهند

وی با اشاره به این‌که طلاب به جای این که در قم بمانند باید به شهرها و روستاهای مختلف بروند و منشأ هدایت، ارشاد و خیر باشند، گفت: برخی روحانیان هستند که در قم مانده‌اند و برکت وجودی آنها بسیار کم است و به لحاظ نیاز ضرورت دارد که این افراد هجرت کنند و در حرکت دینی و اخلاقی جامعه تأثیرگذار باشند.

استاد سطح عالی حوزه علمیه قم ابراز داشت: در جامعه امروزی که از یک سو دشمنان با طراحی‌های متفاوت شبهات مختلفی را به جامعه تزریق می‌کنند و از سوی دیگر حضور افرادی که باید در میان مردم به عنوان دژ، سنگر و محافظ باشند ضعیف است یقینا هجوم شیطان بسیار قوی خواهد بود و مردم به ویژه جوانان جامعه بسیار آسیب خواهند دید و اینجا است که باید روحانیان بیشتر در عرصه حاضر شوند و نقش مهم خود را ایفا کنند.

بیشتر جوانان جامعه از دسترسی به روحانی رنج می‌برند

وی با بیان این که بیشتر جوانان جامعه از دسترسی به روحانی رنج می‌برند، افزود: این امر به دلیل این است که بیشتر روحانیانی که در شهرها و روستاها حضور پیدا می کنند و فقط فعالیت‌های خود را معطوف به جوانان مسجد و حسینیه می‌کنند و کمتر با جوانان غیر مسجدی ارتباط دارند که باید این مسأله برطرف شود و طلبه‌ای که به شهر یا روستا هجرت می‌کند با تمام جوانان ارتباط یکسان داشته باشد، چه مسجدی  باشند، چه غیرمسجدی.

حجت‌الاسلام هادی‌زاده گفت: طلاب باید «طبیب دوار بطبه» باشند و خودشان به سوی مردم به ویژه جوانان بروند و منتظر این نباشند که کسی به دنبال آنها بیاید چون این کار برکات بسیاری دارد و کوچکترین آن این است که جرقه‌ای را در دل یک جوان روشن می‌کنند و شبهه ای را از دل یک جوان پاک می کنند که همه این موارد برکت است.

یکی از مهم‌ترین برکات هجرت هدایت و ارشاد جوانان است

وی با اشاره به این که هجرت برکات بسیار زیادی را دارد، تصریح کرد: یکی از مهم‌ترین برکات هجرت هدایت و ارشاد جوانان است، این هدایت شعاعی را در جوان ایجاد می کند که این شعاع در محیط فردی و اجتماعی جوان بسیار تأثیرگذار است و سبب ایجاد آثار بسیاری در زندگی جوان می‌شود.

استاد سطح عالی حوزه علمیه قم اظهار داشت: سطح علمی و تبلیغی افراد به لحاظ محیط معین می‌شود یعنی اگر بنا است که طلبه‌ای به محیطی هجرت کند که کمترین یا پایین‌ترین سطح نیاز را دارد طبیعتا توانمندی حداقلی بهره‌مندی از احکام، معارف اسلامی و تاریخ اسلام مورد نیاز منطقه کفایت می‌کند.

طلاب توانایی برقرار کردن ارتباطات اجتماعی را فرا بگیرند

وی با بیان این که طلاب باید توانایی برقرار کردن ارتباطات اجتماعی را داشته باشند، افزود: نیاز علمی، اخلاقی، احکام، عقاید، تاریخ و اجتماعی مردم به این است که طلاب توانایی ارتباط برقرار کردن با دیگران، توانایی شناسایی و حل کردن مشکلات موجود در محیط‌ را داشته باشند و گرنه اگر طلبه توان برقراری ارتباط صحیح با مردم را نداشته باشد در هیچ زمینه‌ای موفق نخواهد بود.

حجت‌الاسلام هادی‌زاده گفت: هر مکانی که دارای برقراری ارتبا‌ط زیاد با جوانان «قشری که بیشتر در معرض هجوم دشمن و آسیب‌ها هستند»، باشد دارای اولویت است و روحانیان باید حضور خود را در این مکان‌ها ارتقا بخشند.

تبلیغ برای جوانان نسبت به دیگر سنین دارای اولویت است

وی با اشاره به این که نسل جوان در زمینه تبلیغ نسبت به همه سنین از اولویت برخوردار است، خاطرنشان کرد: اگر بتوانیم با روش درست، جوانان و نوجوانان را پوشش دهیم این امر سبب خواهد شد امروز و آینده آنها تضمین و از خطرات مصون بمانند.

استاد سطح عالی حوزه علمیه قم در پایان افزود: هجرت و حضور در شهرها و روستاها برای طلاب امری ضروری است و شرط موفقیت در ارشاد و تبلیغ جوانان در گرو بهره‌مندی طلاب از مطالبی با محتوای برگرفته از روش‌های دینی و دارای آثار مثبت است./
بسم الله الرحمن الرحیم


هر نظام آموزشی برای حفظ پویایی و بازدهی هر چه بیشتر خویش، باید انعطاف پذیر باشد و از تجربه ها و تحقیقاتی که در زمینه های مختلف انجام می پذیرد، هرچه بیشتر بهره گیرد. جمود بر یک روش و چشم بستن از نتائج این تحقیقات، جز عقب ماندن از کاروان شتابان تحوّل ها و از پاسخ گویی به نیازهایی که از هر سو سر برمی آورند، پیامدی نخواهد داشت. نظام آموزشی حوزه نیز برای حفظ نشاط و کارآمدی خود باید به تجربه ها و تحقیقاتی که در زمینه های آموزشی انجام گرفته است توجه کند و از آن بهره بگیرد.

از جمله نتایج این تحقیقات که به کار گرفتن آن در نظام آموزشی حوزه ضرورت دارد، توجه به تاریخ هر علم در آموزش و تدوین متون آموزشی و کمک آموزشی آن علم می باشد. به همین جهت امروزه روش آموزش تاریخی هر علم، به عنوان یکی از بهترین روش های آموزشی، شناخته شده است.

در این روش، تاریخ هر علم ـ که چگونگی پیدایش، گسترش و تکامل نظریه ها و همچنین دوره های شکوفایی و رکود وعوامل آن و ارتباط آن علم با حوزه های دیگر را بررسی می کند ـ مورد توجه قرار گرفته و جایگاه مناسب خود را می یابد.

بر همین اساس، در تمامی مراحل تحقیق و تدوین کتب آموزشی و کمک آموزشی علوم مختلف، به تاریخ هر علم توجه شده و کتاب های فراوانی درباره تاریخ علوم تألیف شده است، اما در حوزه های علمیه نه تنها در آموزش و تدوین متون آموزشی، تاریخ علم در نظر گرفته نشده است، بلکه اساسا تاریخ علوم به طور شایسته مورد بررسی قرار نگرفته؛ به گونه ای که بسختی می توان کتابی را به دست آورد که به بررسی تاریخ و سیر تحول یکی از علوم حوزوی پرداخته باشد. کارهای تاریخی انجام شده یا به تاریخ شخصیت های بزرگ و دانشمندان پرداخته و از تاریخ علم غافل مانده و یا به نگاهی کلی بسنده کرده است.

یکی از کاستی ها در متون و روش های آموزشی امروزین حوزه ها، عدم توجه به پرورش روحیه نقادی و نظریه پردازی است.

این تحقیق جهت برطرف کردن این کاستی و پاسخ به نیازهای موجود در مقاطع عالی فقه و اصول، به بررسی تاریخ علم اصول از زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم تا امروز می پردازد تا زمینه لازم جهت آموزش تاریخی این علم و تهیه متون مناسب با این روش فراهم آید.

تاریخی کردن آموزش در زمینه های مختلف نتائج و آثاری دارد که در ادامه به آنها اشاره می شود.

1. تعلیم و تعلم

یکی از کاستی ها در متون و روش های آموزشی امروزین حوزه ها، عدم توجه به پرورش روحیه نقادی و نظریه پردازی است. روش های آموزشی به گونه ای است که نه تنها مفاهمه و تعاملی بین اساتید و طلاب صورت نمی گیرد، بلکه تنها زمینه تعامل و تفاهم نیز که همان طرح اشکال می باشد با برخوردهای نامناسب رو به روست و در نتیجه، روحیه نقادی و نظریه پردازی در طلاب پرورش نمی یابد. در این روش سعی بر آن است که قطعی و تام وتمام بودن نظریه ای که طرح شده چنان به طلاب القاء شود که گویی آن نظریه، دوره ای طولانی از نقض یا ابرام را پشت سر نگذاشته و اولین و آخرین نظریه ای است که مطرح شده است.

متون آموزشی حوزه تنها به ارائه یافته ها و نظرات بزرگان هر علم می پردازد و به تاریخ و سیر تکوین این یافته ها توجهی نمی کند؛ در حالی که اگر هدف حوزه ها پرورش اندیشمند و نظریه پرداز باشد، این روش حتی اگر آخرین یافته ها را ارائه کند(2) کاملاً ناقص و نارساست و در نهایت افرادی تربیت می کند که تنها انبانی از اقوال و آراء دیگران خواهند بود و از خود ابداع و خلاقیّتی نخواهند داشت.

با توجه به نارسائی های این روش و با توجه به تجربه ها و بررسی های فراوانی که در زمینه های مختلف، درباره روش های آموزشی انجام شده است، امروزه یکی از مفیدترین روش های آموزشی هر علم را آموزش همراه با سیر تاریخی آن علم می دانند. در این روش هر بحث در بستر تاریخی آن پی گیری می شود و طلاب با نیازها و سئوالاتی که به طرح آن انجامیده است آشنا می شوند و در همین گام اول می آموزند که مسائل یک علم بر پایه نیازها و سئوال های عصری خاص پدید آمده اند که با تغییر آن نیازها و سئوال ها، می توانند دگرگون شوند. همین توجه باعث می شود که طلاب اسیر مسائل و قالب های موجود علم نباشند و با توجه به نیازهای عصر و زمان خویش به استنباط از ادله بپردازند و کامل و ابدی بودن اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله وسلم را به منصّه ظهور برسانند.

در ادامه همین نگاه تاریخی به مباحث، طلاب را با چگونگی طرح نظرات گوناگون و نقض و ابرام هایی که در برابر آنها شکل گرفته است، آشنا می کند و به آنها نشان می دهد که همه نظریه ها قابل نقد و خطاپذیرند و از این طریق، از همان ابتدا زمینه های حریّت و آزادی از هیمنه علم و عظمت دانشمندان(3) را در آنها پرورش می دهد.

به عنوان مثال، توجه به شکل گیری اصول عملیه که در ابتدا به عنوان دلیل عقلی قطعی بر حکم واقعی مطرح بوده و سپس به عنوان دلیل ظنّی بر حکم واقعی و در نهایت به عنوان وظیفه عملی و حکم ظاهری مطرح شده اند، به طلبه نشان می دهد که تقسیم حکم به واقعی و ظاهری وحی منزل نیست و قابل اندیشه و نقد و بررسی است و در نتیجه، طلبه اسیر بدیع بودن نظریه و یا عظمت صاحب نظریه نمی ماند. همچنین آموزش مطالب هر علم همراه با توجه به سیر تاریخی آن، نه تنها به تفهیم و درک مطالب کمک می رساند، بلکه زمینه درک عمیق مطالب و درک ارتباط بین آنها را فراهم می کند. به عنوان نمونه، طلبه با توجه به تاریخ اجماع، نظریه های حدس، تضمن و لطف را در باب اجماع درک می کند و علت طرح این نظریه ها را متوجه می شود و تأثیر اندیشه های اصول عامه را در اصول شیعی می شناسد و درمی یابد که اجماع بر پایه نیاز فقه شیعه مطرح نشده است، زیرا ادلّه و روایات و اصول کلی مأثور از ائمه علیهم السلام همه مسائل را فرامی گیرد و جایی برای اجماع باقی نمی گذارد. او درمی یابد که طرح اجماع نزد علمای شیعه نشأت گرفته از یک بحث تاریخی ـ کلامی است که موضع دفاعی فقهای ما در برابر اصول عامّه آن را به علم اصول کشانده است و سپس جهت هم آهنگ شدن آن با مبانی شیعه، نظریه های حدس و تضمن و لطف مطرح شده است.

امروزه یکی از مفیدترین روش های آموزشی هر علم را آموزش همراه با سیر تاریخی آن علم می دانند. در این روش هر بحث در بستر تاریخی آن پی گیری می شود.

همین درک عمیق و شناخت نظریه ها و نقدهای وارد بر آنها در طول تاریخ باعث می شود طلاب لغزشگاه ها و خلط های موجود بین مفاهیم و مقوله های مختلف را در مقام استدلال و یا در مقام تطبیق بشناسند و از آن برحذر بمانند.

بسیار روشن است که این گونه طرح کردن مباحث چه تأثیری در ایجاد انگیزه و شوق در طلاب دارد و چگونه می تواند طلاب را از خستگی ها و خمودی هایی که بویژه در دوره خارج گریبان گیر آنها می شود، نجات دهد.

همچنین با تاریخی شدن ذهنیت طلاب، آنها از مقطعی و سطحی نگریستن به احاطه عمقی می رسند و با مشاهده تاریخ تلاش های گذشتگان و درک تأثیر این تلاش ها در خلاقیت و نظریه پردازی از غرور و عُجب در امان می مانند.(4)

در نهایت، از خلال این بررسی تاریخی می توان به طرح موضوعاتی مناسب برای برانگیختن تفکر و اندیشه دست یافت. می توان مسأله را همراه با نظریه ای که در مقطعی از تاریخ مقبول بوده است، مطرح کرد و طلاب را به نقد آن نظریه و طرح نظریه ای جدید و مناسب با شرائط علمی و نیازهای روز، برانگیخت و سپس نقد و نظریه آنها را با نقد و نظریه های طرح شده در دوره های بعد از آن مقطع مقایسه کرد و نقاط ضعف و قوّت را به آنها نشان داد.

همچنین با شناخت کاستی ها و موضوعات و مسائل نیازمند تحقیق، می توان برای پایان نامه های مقاطع مختلف تحصیلی، موضوعاتی را ارائه داد و پایان نامه ها را از وضعیت نامطلوب فعلی ـ که گاه در جمع آوری مطالب درباره چند صفحه کفایه یا درباره موضوعات تکراری خلاصه می شوند ـ به سطح و شأن مناسب آن، که پرداختن به نیازهای واقعی علم اصول و موضوعات جدید و نیازمند تحقیق می باشد، ارتقاء داد و بدین ترتیب پایان نامه ها را به مجموعه ای از تحقیقات جدید و بدیع تبدیل کرد که در زمینه های مختلف قابل استفاده و ارائه باشند و در رفع نیازهای تحقیقاتی هر علم نقش خود را به خوبی ایفا کنند.

پس به طور خلاصه، نگاه تاریخی در حوزه تعلیم و تعلّم این نتائج را به دنبال خواهد داشت:

1. رهایی از قالب های موجود هر علم.

2. حریّت و آزادی از هیمنه علم و عظمت دانشمندان.

3. درک عمیق مطالب و ارتباط بین آنها.

4. شناخت لغزشگاه های استدلال و تطبیق.

5. ایجاد انگیزه در طلاب.

6. تاریخ شدن ذهنیت آنها.

7. رهایی از غرور و عُجب.

8. طرح موضوعاتی برای تفکّر و اندیشه.

9. ارائه موضوعاتی برای پایان نامه های مقاطع مختلف.

2. نقد و نظریه پردازی

نقد و نظریه پردازی از ضرورت های پویایی و حیات یک علم است و با رکود آن، علم و دانش، حیات و پویایی خود را از دست می دهد و در زمره حوادث تاریخ گذشته قرار می گیرد. از این رو، برای حفظ نشاط و پویایی هر علم باید نقد و نظریه پردازی در آن علم را پویا و پر توان نگاه داشت و آن چه را که همچون برای حفظ نشاط و پویایی هر علم باید نقد و نظریه پردازی در آن علم را پویا و پر توان نگاه داشت و آن چه را که همچون قطعی پنداشتن یافته های علمی مانع این نشاط و پویایی است، از میان برداشت. قطعی پنداشتن علم و یافته های هر علم را حرف آخر دانستن، محقق را از اندیشه مؤثر و خلاّق بازمی دارد و ذهنیت فراگیران را به بی حاصل بودن تحقیق در آن علم سوق می دهد.

قطعی پنداشتن یافته های علمی مانع این نشاط و پویایی است، از میان برداشت. قطعی پنداشتن علم و یافته های هر علم را حرف آخر دانستن، محقق را از اندیشه مؤثر و خلاّق بازمی دارد و ذهنیت فراگیران را به بی حاصل بودن تحقیق در آن علم سوق می دهد.

توجه به تاریخ هر علم، در درمان این آفت و رفع این توهم نقش مهمّی دارد. نگاه تاریخی به جریان علم، محقق را به شهودی می رساند که توهم قطعی بودن یافته های علم را از اندیشه او می زداید. از این منظر، محقق همچون کسی که بر بلندای قله ایستاده. حوادث را از بالا نظاره می کند.

جامعیت این نگاه، ذهنیت و اندیشه او را فراتر از یافته های علمی قرار می دهد و تحول ها و آمد و رفت نظریه ها را به او نشان می دهد. شهود این تحول ها، زمینه لازم جهت نقد یافته های علم و ابداع و نظریه پردازی را فراهم می آورد و شادابی و حیات علم را حفاظت می کند.

از همین منظر، محقق می تواند سیر پیدایش و تحول نظریه ها را مورد مطالعه قرار دهد و زمینه ها و عوامل مؤثر در شکل گیری و تحول آنها را بشناسد و با تحلیل آنها توشه هایی را برای نظریه پردازی به دست آورد؛ همچنان که با بررسی برخورد نظریه ها با یکدیگر و نقدهای وارد بر آنها می تواند لغزشگاه های استدلال و ابهام هایی را که باعث پیدایش نظریه های نادرست و یا دوام و استمرار آنها شده است، شناسایی کند و از آنها برحذر بماند. به عنوان مثال، درعلم فقه می توان به نظریه انفعال ماء البعر و زمینه های پیدایش و سیطره و در نهایت افول آن توجه کرد و تأثیر فقدان نگاه مجموعی به روایات و یا غفلت از یک نکته در روایات را مشاهده کرد؛ همچنان که در علم اصول می توان به استصحاب حال العقل و تحول آن اشاره کرد و تأثیر اصول عامه بر اصول شیعه و غفلت از روایات استصحاب را مشاهد کرد.

همچنین با مشاهده بستر تاریخی نظریه ها و ضرورت هایی که به طرح این نظریات انجامیده، محقق می تواند به نقد گزینش ها و تبویب ها روی آورد و در برابر تبویب هر علم و مسائلی که در آن علم مطرح شده، به نقادی بپردازد و در چگونگی تبویب و ضرورت طرح هر مسأله و شکل طرح آن نیز اندیشه کند و خود برگزیند. محقق با این توجه، از یک مانع عمده اندیشه و خلاقیت که همان دربند طرح و تبویب دانشمندان گذشته ماندن است، نجات می یابد.

نگاهی گذرا به تاریخ علم اصول نشان می دهد بیشتر ابداع ها و تحول ها در سایه تلاش بزرگانی که در قالب های موجود عصر خویش محصور نمانده اند، به وجود آمده است و غالبا در برابر حرکت این بزرگان، کسانی به مخالفت پرداخته و سعی در حفظ قالب های موجود داشته اند.(5)

3. شناخت آسیب ها و آفات علم

بررسی دوره های رکود در تاریخ هر علم و بررسی تأثیر و تأثر آن علم از حوزه های دیگر، راهی مناسب برای شناخت عوامل رکود یا خروج آن علم از بستر طبیعی خود می باشد. در تاریخ علم اصول، بررسی دو دوره رکود ـ یکی، دوره بعد از شیخ طوسی و دیگری، دوره اخباری گری ـ می تواند برای ما درس ها و عبرت هایی را به همراه داشته باشد. همان طور که بررسی دوره های شکوفایی این علم می تواند ما را به عوامل و زمینه های لازم جهت شکوفایی و رشد آن هدایت کند. به عنوان نمونه، با بررسی دوران رکود بعد از شیخ طوسی، تأثیر عظمت طوسی در این رکود بخوبی روشن می شود.

به عنوان مثال، توجه به شکل گیری اصول عملیه که در ابتدا به عنوان دلیل عقلی قطعی بر حکم واقعی مطرح بوده و سپس به عنوان دلیل ظنّی بر حکم واقعی و در نهایت، به عنوان وظیفه عملی و حکم ظاهری مطرح شده اند، به طلبه نشان می دهد که تقسیم حکم به واقعی و ظاهری وحی منزل نیست و قابل اندیشه و نقد و بررسی است.

عظمت شیخ طوسی چنان در شاگردان و علمای بعد از ایشان مؤثر افتاد که تا نزدیک به یک قرن، درس و بحث ها بر محور تألیفات و نظرات شیخ انجام می گرفت و هیچ نقد و اشکالی یا طرح و ابداعی در برابر نظریات شیخ تحقق نیافت. در همین ارتباط، تأمل و دقت در روش های آموزشی شیخ طوسی می تواند مفید باشد؛ زیرا چه بسا روش های آموزشی استاد یا عدم فرصت او در پرورش شاگردان توانا(6) باعث این رکود شده باشد.

همچنین با بررسی دوران اخباری گری، تأثیر تورم علم اصول و سطحی نگری برخی از علما در رکود این علم آشکار می شود.

تورم علم اصول و ورود مباحث فلسفی در آن این نگرانی را پیش آورده بود که آیات و روایات مورد غفلت قرار گیرد و باب رأی و اجتهاد در میان شیعه باز شود. به همین جهت، عَلَم مخالفت با اصول برافراشته شد. از دیگر سو، برخی با سطحی نگری، اصول را متعلق به اهل سنّت دانسته، آن را مردود شمردند و کنار گذاشتند.

والسلام



1. استاد دروس فقه و اصول حوزه.

2. علاوه بر آن که متون درسی حوزه با آخرین یافته ها بسیار فاصله دارد؛ به عنوان مثال کفایه به عنوان آخرین متن درسی دوره سطح با مباحث فعلی اصول یک قرن فاصله دارد.

3. ابن ادریس که سیطره بزرگان را به خوبی درک کرده است، در آخر سرائر می گوید: ... و نقسم باللّه تعالی علی من تأمله ( ای السرائر ) ان لا یقلدنا فی شی ء منه بل ینظر نظر المستفتح المبتدی مطرحا للاهواء المزینة الاسلاف و الانس بما لا یعرف الانسان غیره یحتاج الی علاج سدید و قد قال الخلیل بن احمد... الانسان لا یعرف خطاء معلمه حتی یجالس غیره فالعاقل یکون غرضه الوصول الی الحق من طریقه... و لا یکون عرضة نصرة الرجال فان الذین ینحون هذا النحو قد خسروا ما ربحه المقلد من الراحة و الدعة و لم یسلموا من هجنة التقلید و فقد الثقة بهم فهم لذلک اسوء حالاً من المصرح بالتقلید و بئست الحال حال من اهمل دینه و شغل معظم دهره فی نصرة غیره، لا فی طلب الحق و معرفته... ( سرائر / 3 / 652 ـ 651 ).

4. ابن ادریس پس از مذمت تقلید، در این رابطه می گوید: « و لا ینبغی لمن استدرک علی من سلف و سربق الی بعض الاشیاء ان یری لنفسه الفضل علیهم لانهم المازلّوا لاجل انهم کدّوا افکارهم، و شغلوا زمانهم فی غیره ثم صاروا الی الشی ء الذی زلوا فیه، بقلوب قد کلّت و نفوس قد سئمت و اوقات ضیقة من یأت بعدهم فقد استفاد منهم ما استخرجوه و وقف علی ما اظهروه، من غیر کدورة کلفة و حصلت له ریاضة و اکتسب قوة، فلیس یعجب اذا صار الی حیث زل فیه من تقدم و هو موفور القوی، متع الزمان، لم یلحقه ملل و لا خامره ضجران ان یلحظ ما یلحقوه و یتأمل ما لم یتأملوه و لتلک زاد المتأخرون علی المتقدمین ( سرائر / 3 / 652 ).

5. شیخ طوسی در مقدمه مبسوط می فرماید: « کنت علی قدیم الوقت و حدیثه متشوق الی عمل کتاب یشمل علی ذلک... و یضعف نیتی ایضا فیه قلّة رغبة هذه الطائفة فیه و ترک عنایتهم به لانهم الّفوا الاخبار و ما رووه من صریح الالفاظ حتی ان المسألة لو غیر لفظها، و عبّر عن معناها بغیر اللفظ المعتاد لهم تعجبوا منها و قصر فهمهم عنها و کنت عملت علی قدیم الوقت کتاب النهایة... و لم اتعرض للتفریع علی المسائل و لا لتعقید الابواب... بل اوردت جمیع ذلک او اکثرها بالالفاظ حتی لا یستوحشوا من ذلک .»

6. ر.ک: معالم الجدیدة، تحلیل شهید صدر از این رکود.