توضیح: مطلب زیر، متن سخنرانی استاد هادی زاده در اولین جلسه از سلسله جلسات مربوط به شرح کتاب «مسئولیت و سازندگی» نوشته استاد علی صفایی حائری است که در جمع تعدادی از طلاب و مربیان در شهر کرمان برگزار شده است. از آنجا که این جلسات به صورت مباحثه و گفتگو بین استاد هادی زاده و حاضرین برگزار شده است، ایشان در جلسه اول از ضرورت مباحثه و گفتگوی علمی و اهداف و روشهای آن سخن گفتهاند. اکنون مطالبی را که به عنوان مقدمه این کلاسها بیان کردهاند، تحت عنوان «اهداف و روشهای مباحثه کتابمحور» در چند قسمت تقدیم میکنیم.
قسمت اول(نقش گفتگوی علمی در زنده دلی و شیوه گفتگوی مؤثر و مطلوب):
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ تَذَاکُرُ الْعِلْمِ بَیْنَ عِبَادِی مِمَّا تَحْیَا عَلَیْهِ الْقُلُوبُ الْمَیْتَةُ إِذَا هُمُ انْتَهَوْا فِیهِ إِلَى أَمْرِی.[1]
امام صادق از رسول مکرم اسلام (ص) نقل میفرمایند گفتگو کردن علم، بین بندگان من، از چیزهایی است که برمبنای آن قلوب دچار مرگ شده حیات پیدا میکنند، البته به یک شرط، و آن شرط هم این است که، که آنچه تذاکر علم به آن منتهی میشود، و آن چه کسانی که در این مذاکره شرکت میکنند غایت و مقصدشان است امر خداوند باشد.
دلمردگی آفتی است که در دنیا برای همه است. چه آنی که به معرفت، به ایمان و به عمل و سلوک به سوی خدا رسیده است؛ چه آن که در ابتدای راه است؛ و چه آن که هنوز به این سمت نیامده است.
این دلمردگی سهم کسی است که به سمت تذاکر نرود و بهرهی کسی است که در حوزهی گفتگوی از علم وارد نشود، پس این تذاکر، فایده و اثرش حیات است. حیات قلبهایی است که دچار مردگی شدهاند.
البته در انتهای روایت یک شرط مطرح میشود و آن این است که گفتگو و مذاکره و آنها که در این مذاکره شرکت میکنند، در نهایت به امر خدا منتهی شوند. یک برداشت سطحی در این جمله این است که شما بگویید که بحث باید به گونهای باشد که در آخر برسیم به آنچه که خدا میخواهد. آن چیزی که مربوط به خدا است. آن چیزی که دستور خدا است.
اما داستان فراتر از این است. در تذاکر علم ممکن است آدمهایی شرکت کنند که تعصبشان، شخصیتشان، قومیتشان مانع و حجاب شود از این که به حقیقت تن بدهند.
تذاکری به حیات میانجامد که در آن، افراد آمادگی این را داشته باشند که در بحث و گفتگو وقتی به حق رسیدند، تسلیم حق باشند. انتهای بحث و آن چیزی که همه در کنار آن از گفتگو دست برمیدارند، باید امر خدا باشد که همان حق است، این طور نباشد که با انگیزههای دیگری بیاییم. به خاطر این که این حرف، اندیشهی من است، ابداع من است، ولیدهی من است بر آن اصرار داشته باشم و تعصب بورزم که نه حتماً همین است. تعصب گاه مانع از این میشود که ما حق را دریابیم و شدیدتر از آن، گاه مانع میشود که به حقی که دریافتهایم، تسلیم شویم. اگر این شرط را نداشته باشیم، قلبِ مرده، زندگی پیدا نمیکند.
دلیل اینکه ابتدای بحث به این روایت اشاره کردم این بود که ضرورت بحث و گفتگو و جدا شدن از قالب متکلم وحده که منبری باشد و کسی بر فراز منبر سخن بگوید و دیگران در پایین بنشینند و گوش کنند، و یا استادی باشد و در جلسهای سخن بگوید و دیگران مستمع باشند، روشن شود. البته این به معنای رها کردن کامل فضای آموزش نیست. تعلیم هم جایگاه خودش را دارد. اما تعلیم اگر بخواهد بهره بدهد، اگر بخواهد بیشتر از پیش بهره بدهد، چارهای نیست جز اینکه با تذاکر همراه شود.
پس ضرورت تعریف این حلقههای مباحثه به این نکته برمیگردد که باید سعی کنیم آنچه را که مطرح میشود به مذاکره بگذاریم تا به فهم عمیقتری برسیم و به گوشههای پنهان و زوایای آن چیزی که دریافتهایم واقف شویم و اشراف پیدا کنیم.
[1] کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی (ط - الإسلامیة)، 8جلد، دار الکتب الإسلامیة - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق. ج1 ؛ ص40