تلبیه :
پس از درک معنای احرام و رابطه ی آن با معرفت خطر ها و دشمنی ها ، این سؤال مطرح است که کلید این احرام ،یعنی احرام در عمل چیست؟ با چه معرفتی و در قالب چه الفاظی ، انسان وارد این احرام میشود؟
کلید احرام لبّیک است. « لبَّیک، اللّهُمَ لبَّیک، لبَّیک لا شَریِکَ لَکَ لبَّیک ،ِانَّ الْحَمْدَ وَ الّنِعمَةَ لَکَ و َالْمُلْک، لاشَریکَ لَکَ لبَّیک ».
این الفاظ معنا دارند. هم اصل دعوت را دلالت میکنند که دعوتی هست و هم وجود و حضور داعی و دعوت کننده را میرساند که این دعوت از کسی است که حاضر است نه اینکه دعوتی از گذشته باشد و الان دعوتکننده، حاضر نباشد. نه؛ دعوتی هست که تو میشنوی و جواب میدهی و میگویی لبیک. بله؛ نشانگر این است که دعوتی هست و تو شنیدهای و چون این دعوت از دعوت کنندهای است که حاضر است ، میگویی لبیک. ضمیر خطاب میآوری و با ضمیر خطاب (ک) جواب میدهی و این دعوت به گونهای است که با « لَبَّیْک » جواب میدهی نه با « نَعَمْ ».
لبیک[7] در کلام عرب، بله گفتن مکرر و همراه با اشتیاق است ؛ یعنی وقتی کسی شما را صدا کند، در پاسخ به هر صدایی و در هر جایی لبیک گفته نمیشود. میگویند نعم، بله. اما در پاسخهای خاصی لبیک را بکار میبرند. آنجایی لبیک گفته میشودکه آن دعوت چنان در شما اشتیاق ایجاد کرده که به فارسی اگر جواب دهید میگویید بله بله بله مکرر و با اشتیاق. لبیک یعنی این جواب دادن مکرر همراه با اشتیاق.
علت تکرار و اشتیاق
اما چرا مکرر و چرا به بله اکتفا نمیکنی؟ به دو دلیل:
اول آنکه شما میفهمید آن داعی و آن خدای مهربان، مکرر تو را صدا زده، مکرر دعوت کرده و تو جواب ندادهای[8].یا به کندی جواب دادهای[9]. خداوند از همان ابتدا مکرر تو را دعوت کرده است. در این آیه شریفه هست که « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ »[10] دعوتی هست. به چیزی دعوت شدهاید(دعاکم) و بعد از شما خواستهاند که بیایید و این دعوت را اجابت کنید(استجیبوا). خدای مهربان، خدای عطوف، تو را دعوت میکند او آغازگر است[11] او سراغ ما می آید رسول او سراغ ما می آید[12] باید مهر او را درک کنیم، که او دارد ما را دعوت میکند و بفهمیم او دعوتش همچنان پابرجاست؛ حتی اگر عمری به او پشت کرده باشیم، باز هم ما را دعوت میکند. باز هم ما را فرا میخواند. آن هم نه فراخواندن کسی که از ما دلگیر است، بلکه فرا خواندن کسی که مشتاق برگشتن ما است.
این حدیث قدسی را مکرر شنیدهاید که: « یا داود لو یعلم المدبرون عنی کیف انتظاری لهم و رفقی بهم و شوقی الی ترک معاصیهم لماتو شوقا الی و تقطعت اوصالهم[13] من محبتی[14] » ؛ اگر آنهایی که به من پشت کردند میدانستند که انتظار من برای ایشان و رفق و مدارای من و اشتیاق من به بازگشت ایشان چگونه است، از شوق من جان میدادند و مفاصل آنان از محبت من بریده و پاره پاره می شد.
او حتی به آنهایی که پشت کرده اند، به آنهایی که عمری ، صدایش را شنیدهاند و پاسخ ندادهاند رفق دارد، بلکه آنها را با اشتیاق دعوت میکند. وقتی کسی اینگونه دعوت میکند، مگر می شود به یک بله ساده اکتفا کرد.
دوم آنکه: گاهی کسی شما را دعوت میکند که اصلا انتظارش را نداشتید. آنقدر عظمت دعوت کننده بالاست که اصلا انتظار نداشتید که شما را به حساب بیاورد، چه رسد به اینکه دعوت کند. اینجاست که آدم اشتیاق پیدا میکند که جواب را با تکرار بدهد. دیدهاید معمولا وقتی پدری فرزندش را با حالت عادی صدا بزند، او هم جواب عادی میدهد، امّا وقتی او را با احترام و سرشار از محبت صدا میکند، با شوق صدا کند، آن هم با القابی که او انتظارش را هم نداشته است، کودک خیز بر می دارد و با اشتیاق جواب میدهد. بله. کسی که انتظار نداشتید شما را به حساب بیاورد، نه اینکه به حساب آورده، بلکه دعوت کرده و با تو حرف میزند.
پس اینکه دعوت مکرری بوده و ما پاسخ ندادیم و اینکه کسی با مهربانی و با عطوفت ما را صدا میزند و اینکه عظیمی و بزرگی در انتظار ما است که در خیال ما نمیگنجد که او به ما توجه کند و منی که به او پشت کردهام را به حساب بیاورد و صدا بزند، این باعث میشود که من با اشتیاق و مکرّر جواب او را بدهم.
لبیک اللهم لبیک. همین است که آنهایی که صدای دعوت را میشنوند، در کنار هر حادثهای و درکنار هر اقدام و عملی، صدای او را میشنوند و تجربه کوتاهیهای خودشان را میبینند وقتی میخواهند بگویند لبیک ، لرزه به اندامشان میافتد چنانکه در داستان امام سجاد (ع) هست.[15]
علّت انتخاب دعوت او
امّا چرا از بین این دعوتهایی که میشناسیم و مدام در زندگیمان تجربه میکنیم، از بین دعوت خدا و دعوت مردم و دل و شیطان و دنیا، چرا دعوت خدا را انتخاب میکنیم؟ چرا دعوت او ؟
علّت انتخاب دعوت او، در همین لبّیکها آمده است:( ان الحمد و النعمة لک و الملک لاشریک لک لبیک.) چرا دعوت او را از میان دعوتهای دیگر انتخاب میکنیم؛ چون حمد و ستایش برای اوست و نعمتهایی که ما در اختیار داریم از اوست و این نعمتها حتی بعد از اینکه بدست ما میرسد و در اختیار ما قرار میگیرد، همچنان در ملک اوست.
ان الحمد و النعمه لک و الملک. حمد مال توست، هر نعمتی که من تصور کنم؛ چه دریابم و چه درنیابم همه از اوست و چه بسیارند نعمتهایی که در همین وجود کوچک و عالم کوچکی که ما حس میکنیم، وجود دارند و آن را در نمییابیم. نعمتهایی که در مییابیم در مقابل نعمتهایی که نمیشناسیم، مثل قطره و دریاست. همه نعمتها از اوست و نکته مهم اینکه نعمتها از او هستند و با اینکه به دست من رسیدهاند، از ملک او خارج نشدهاند و همچنان او مالک است. وقتی من چیزی به شما میدهم، اختیارش با شماست. دیگر من ارتباطی با آن ندارم. دیگر در اختیار من نیست. ملک من نیست. ولی خداوند همه نعمتهایی که داده، پس از اعطا و بخشیدن هم در ملک او است، در پادشاهی اوست و به اشارت او میچرخد. پس چرا دعوت او را انتخاب میکنیم؟ و دعوت او را پاسخ میدهیم؟ چون خود او، دعوت او، نعمت دادن او همه ستوده است. خود او ستوده است. خداوند محمود است، یعنی اگر شما بخواهید یک دعوتکنندهای پیدا کنید که هیچ نقصی در او نباشد و هر چه کمال و حسن است، دارا باشد؛ جز او را نمییابید. او محمود است. اینکه میگویی: « ان الحمد لک »؛ حمد برای توست، مال توست، نه اینکه تو محمودی، زیرا خود او محمود است. فعل او محمود است. مُلک و پادشاهی او محمود است. دعوتی که او کرده محمود است. دیگران دعوت دارند ولی دعوتشان ستوده نیست؛ چون آن دعوت برای منافع خودشان است. اگر دل من، من را به سوی خودش میخواند، اگر مردم من را دعوت میکنند، اگر شیطان من را دعوت میکند؛ آن دعوت به مقصد و غایت نهایی خودشان است. من را برای خودشان میخواهند. ولی خداوند چون محمود است، هیچ نقصی در او نیست. فقر ندارد. غنی است. صمد است. اگر من را میخواند برای پرکردن نیازی در خودش نیست. بخاطر من است که من را میخواند. پس دعوتش هم محمود است. هیچ نقصی، هیچ عیبی، هیچ زشتی و هیچ مقصد پنهانی در دعوت او نیست که بخواهد به نفع خودش باشد. همه اش برای ماست. پس دعوت او هم محمود است.
نعمت دادن او هم محمود است؛ که دیگران اگر میدهند، میدهند که بگیرند. میدهند که کار بِکِشند. میدهند که سود ببرند؛ ولی او اگر میدهد به دلیل همین محمود بودن ذاتی ، که صمد است و غنی است و بی نیاز،نمیدهد که بگیرد. پس نعمت دادنش هم محمود است. بنابر این دعوت او را انتخاب میکنیم. چون همه چیز او؛ خود او ، دعوت او، نعمت او و ملک او محمود است.
عاقبت دعوت او
نکتهای که باز در ادامه این لبیکها آمده، عاقبت دعوت است. دیگران میخوانند و دعوت میکنند. ـ حال کاری نداریم که دعوتشان محمود است یا نیست. ـ اگر من اجابت کردم، غایت و نهایت و سرانجام اجابت دعوت آنها چیست؟ دلم را گر اجابت کنم، آخرش به کجا میرسم؟ دنیا را اگر اجابت کنم، آخرش به کجا میرسم؟ شیطان را اگر اجابت کنم، آخرش به کجا میرسم؟ آخر و عاقبت همه این دعوتها در چشم دنیایی، شکستهشدن و کوچک شدن و باختن است، و در چشم وسیعتر، هلاک شدن و به آتشافتادن است. شما ببینید کدام هوس را شما با پشت سرگذاشتن دعوت خداوند و فراموش کردن خدا ،جواب دادید که آخرش از دست دادن و شکسته شدن و حقیر شدن نبوده است؟ کدام دعوت شیطان را جواب دادیم که آخرش ننگ و عار نبوده است؟
اما دعوت خدا عاقبتش چیست؟ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم. زنده میکند. حیات میبخشد. این وجودی را که اگر رها شود و پاسخ به دعوت او ندهد، میگندد و به مرگ و هلاکت میرسد؛ با دعوت او به حیات میرسد. آن هم حیاتی که مثل شجره طبیه ریشهاش ثابت و شاخهاش در آسمان است. کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ [16]. دعوت به سلام است و به سلامت است. «لبَّیکَ یا داعِیَاً اِلی دارِ السَّلام »که در قسمت مستحب لبیک امده است. یعنی راهی را که او میخواهد و تو را به سوی او میخواند، انسان را به سلامت به دار السلام میرساند. از عیبها ، آفتها ، شکستهشدنها و نقصها مبرّی است. هم حیات است و هم در این حیات، تو را از آفتها و نقصها و عیبها بیرون میآورد و محفوظ میدارد. دعوتش به سوی سلامت است. پس از بین دعوتها دعوت او را انتخاب میکنیم زیرا عاقبت دعوت او حیات و سلامت و...است
پاسخ به دعوت خدا و احرام
اما چرا با پاسخ به دعوت خداوند وارد احرام میشویم؟ آیا نمیشود دعوت خدا را پاسخ داد و وارد احرام نشد؟ به بیان دیگر نمیشود خدا را پاسخ گفت و دیگران را هم پاسخ گفت؟ رمز اینکه با لبیک انسان به احرام در میآید، این است که پاسخ به دعوت خدا از میان دعوتهای متعارض و متنافی با پاسخ به دعوتهای دیگر جمع نمیشود.با لبیک به خدا دعوتهای دیگر کنار گذاشته میشود و پاسخ داده نمیشود .
----------------------------------------------------------------------------------------------------
[7] - لبّ: أصل صحیح یدلّ على لزوم و ثبات، و على خلوص وجودة. فالأوّل- ألبّ بالمکان، إذا أقام به، یلبّ إلبابا. و رجل لبّ بهذا الأمر: إذا لازمه. و حکى الفرّاء: امرأة لبّة: محبّة لزوجها[7]، و معناه أنّها ثابتة على ودّه أبدا. و من الباب التلبیة و هو قوله لبّیک، قالوا معناه: أنا مقیم على طاعتک، و نصب على المصدر، و ثنّى على معنى إجابة بعد إجابة. مقاییس
. و ثنّى هذا المصدر مضافا الى کاف المخاطب و قیل لبّیک و سعدیک، أى أنا ملازم طاعتک لزوما بعد لزوم. و عن الخلیل: إنّهم ثنّوه على جهة التأکید. و أصل لبّیک: لبین لک، فحذفت النون للاضافة. و عن یونس: إنّه غیر مثنى بل اسم مفرد یتّصل به الضمیر. و لبّى الرجل تلبیة إذا قال لبّیک. مصباح
و لب بمعنى إجابة صافیة خالصة- زاکیة لله عز و جل فی دعوتک له متمسکا بالعروة الوثقى. مصباح الشریعه
و أمّا اللبّ: فهو مصدر بمعنى اختیار و اخلاص و انتقاء، و منه قولهم لبّیک بمعنى اختیار مقام خالص و منتقى فی جنابک و فی قبالک[7]. و الکلمة مفرد مصدرا فی مقام المفعول المطلق.و إذا أضیف الى ضمیر الخطاب زیدت الیاء لسهولة التلفّظ، و للدلالة على الامتداد و الإدامة، و لا سیّما لمؤانسة فی المضاعف بالیاء، کما فی نفس المادّة فیقال لبّبت و لبّیت و لبّأت تلبیة، و ضمیر الخطاب له أیضا انس و سابقه بالیاء فی سهولة التلفّظ، کما فی علیک و إلیک. التحقیق
[8] .انک تدعونی فاولی عنک
[9] .الحمدلله الذی ادعو فیجیبنی و ان کنت بطیئا حین یدعونی دعای ابوحمزه
[10]. انفال / 24
[11] .انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لولا انت لم ادر ما انت دعای ابو حمزه
[13] . و الأَوْصَال: المَفاصِل. وفی صِفته، صلى الله علیه و سلم: أَنه کان فَعْمَ الأَوْصالِ أَی ممْتَلئَ الأَعضاء، الواحدُ وِصْل. و المَوْصِل: المَفْصِل. و مَوْصِل البعیر: ما بین العَجُز و الفَخِذ... لسان
[14]. میزان الحکمه، ج 4 ، ص 2797
[16] . ابراهیم / 24